تصور انسانِ بدون رویاپردازی و آیندهنگری، برایم چندان ساده نیست. فکر میکنم هر شخصی گوشهای از فکر و ذهنش را _ولو اندک_ اندیشهی برنامهها و روزهای پیشِ رو پر کرده است.
آیندهای که در هالهای از ابهام قرار دارد. گاه مبهمبودنِ شرایط، ما را از رفتن باز میدارد و به عنوان یک عاملِ بازدارنده سرعت پیشروی ما را کُند میکند.
هستند کسانی که به استقبال ناشناختهها میروند. و اتفاقا هرچه که موقعیتها رازآلودهتر باشند، بیشتر مورد توجه آنها قرار میگیرند. فکر میکنم افرادی که هیچهایک و سفر به سرزمینهایِ بکر را به عنوان یک سبک از سفر و زندگی برگزیدهاند با شدت بیشتری به پیشوازِ مجهولات میشتابند.
اما دستهی دیگری هستند که میبایست منطبق با چارچوب و ضوابط از پیش تعریفشده و در یک محدودهی مشخص و معین حرکت کنند. آنها برای کوچکترین اقدام و حرکتی برنامهریزی میکنند. و تا حد امکان به شفافسازی قدمهای آتی میپردازند.
اگر اطلاعات در یک زمینه کمتر از حد انتظارشان باشد، از رفتن دست میکشند. و به بهانههای مختلف چنان تعلل میکنند که زمانِ مناسب از دست میرود. و دیگر انجامدادن یا ندادن یک فعالیت چندان توفیری نمیکند.
من با توجه به تجربیات اندکم به این نتیجه رسیدهام که ما غالبا در برآورد آینده دچار سختگیری کاذب و افراطی میشویم. و در ذهنمان تصویری دشوارتر و غیرمحتملتر از آنچه که درواقع روی میدهد، میسازیم.
اما نمیدانم چرا در هر اقدام نکتهی بالا فراموشمان میشود و دوباره با نگرانی و هراس از عدمشفافیتِ موقعیتها، مانع حرکت خودمان میشویم.
گاه فراموش میکنیم که زمانِ عمر کوتاهتر از آن است که تمام شرایط مطابق با خواست و استاندارهای ما شود تا آنگاه اقدام به عمل کنیم. اصلا همین بهتعویقانداختنها و اهمالکاریهای جزئی را هم که در نظر بگیریم، زمان زیادی را صرف تجزیهوتحلیل شرایط و اما و اگرها و شاید و بایدها میکنیم بدون اینکه قدماز قدم برداشته باشیم.
در سطح کلانتر که پیش برویم بهزعم من، عدمریسکپذیری و محتاطبودن افراطیِ دستوپاگیر نشأتگرفته از نپذیرفتن ابهام است.
محتاطبودن موجب میشود که از تجربهکردن چشم بپوشیم. یا به نقل از رابرت فراست، بهخاطر اینکه از امتحانِ مسیرهای کمترپاخورده واهمه داریم، مسیرهایی را برای رفتن انتخاب میکنیم که بارها و بارها توسط دیگران امتحان شده است. و فراموش میکنیم که تجربهی مسیرهای تکراری و آزمودهشده از ما فردی میسازد کپی دیگران. و باید به خاطر بسپاریم برای رشد چارهای نیست جز آزمودنِ ناشناختهها.
***
با بررسی ضعفها و کاستیهای درونی خودم، سهم عمدهای از آن به هراس از رویارویی با ابهام تعلق گرفت. به همین خاطر زمان زیادی را به سناریوسازی و بررسی حالتهای محتمل اختصاص میدهم. و گویا تا تمام جوانب یک پدیده را نسنجم اقدام به عمل نمیکنم.
تا قبل از آشنایی با نیکولاسنسیمطالب، نمیدانستم مدیریت در شرایط ابهام بهعنوان یک شاخه از علم پذیرفته شده است و دغدغهی جدی و حرفهای افرادی دیگر هم هست.
طیِ سال نودوشش سعیم بر این بود که از این محتاطیِ کلافهکننده دست بردارم و با ابهام آشتی کنم. تا حدودی موفق بودهام. اتفاقات جدیدی را تجربه کردم. اما تا تبدیلشدن به آن چیزی که در ذهن دارم راهِ درازی در پیش است. دوست دارم _به شرط بقاء_ در سال نودوهفت بیشتر در فضاهای مبهمِ فکری خودم پیش بروم.
امید که ابهام و ناشناختهها ما را از رفتن به سمت مقصود باز ندارد.
#آشتی_با_ابهام