در گفتگویی دوستانه از این شاخه به آن شاخه میپریدیم. و به اندازهی سالهایی که از یکدیگر دور مانده بودیم از هر دری سخن میراندیم.
در میانهی صحبت، بحث توانمندی و هنرمندی دوستم در آشپزی را پیش کشیدم و صراحتا به هنرش غبطه خوردم و گفتم کاش من هم مثل تو در هنر آشپزی مهارت داشتم. _ مهارت من در آشپزیکردن بهقدری است که از گرسنگی تلف نشوم._
مثل همان وقتها با نکتهسنجی گفت: “تا حالا براش تلاش کردی؟ خواستی که نشد؟”
گفتم: “نه”
در ذهنم دلیلهایی ردیف کردم که نمیدانم بیشتر توجیه و بهانهتراشی بود یا آگاهانه و هوشمندانه از آن دوری کرده بودم.
دوستم ادامه داد که من به آشپزی علاقهمندم و هروقت که از درس و برنامههای متفرقه فارغ میشوم، سری به سایتهای آشپزی میزنم و رسپی غذاها را یادداشت میکنم.
از ظاهر غدا و سلیقهی بهکار رفته، مشخص بود که وقت زیادی برای تهیهاش صرف شده است.
***
با خودم فکر کردم علاقهمندی هر شخص به فعالیتهای دلخواهش تا چه میزان هست؟ آیا کاری هست که حاضر باشیم تمام وقتمان را به آن اختصاص دهیم و با تمام نیرو دنبالش کنیم؟ یا فقط در دلمان یک ایکاش میگوییم و چندثانیه بعد فراموشش میکنیم. آیا حاضریم بهای داشتن یا دانستنش را بپردازیم؟
آیا ما مرز میان خواستههای حقیقی با آرزوهایمان را بهدرستی تشخیص میدهیم؟
شاید لیست طویلی از آرزوهایمان ردیف کردهایم و بنا را هم بر آن گذاشتهایم که واقعا خواهان آنها هستیم. و با سپریشدن هر سال با حسرت نگاهی به آن طومار میاندازیم و میگوییم امسال هم نشد.
مگر میشود واقعا نسبت به چیزی شوق و اشتیاق داشت اما به سمت آن کشیده نشد و برای آن وقت نگذاشت؟
اصلا آیا ما میدانیم مشتاق انجام چه کاری هستیم یا خودمان را با خردهفعالیتهایِ مقطعی و بیحاصل سرگرم کردهایم؟
فکر میکنم در همین گیرودار پایانِ سال که تب برنامهریزی برای شروعی دوباره و نگاه به سالی که گذشت داغ است، بهتر است نگاهی به لیست آرزوهایمان بیاندازیم. چه تعداد از آنها واقعا شدنی هستند؟ کدام یک از آنها محقق میشوند اما نیاز به زمان و انرژی بیشتری دارند؟ آیا اصلا شهامت حذف و کنارگذاشتن محالهای زندگیامان را داریم؟
یدککشیدن و فکر کردن به مواردی که انجامشان اقتصادی نیست یا خواستهی واقعی ما نیستند، تنها ما را مستهلک میکند.
با خودم فکر میکنم آیا آدمی درحینِ فعالیتهای مورد علاقهاش گذرِ زمان را احساس نمیکند و با جدیت و سختکوشی بیشتری به آن ادامه میدهد یا اینکه به کارهای دلخواهش میپردازد تا گذرِ زمان را احساس نکند و زمان برایش راحتتر سپری شود؟
مهشید عزیز
نوشته ت رو با اشتیاق خوندم.
پیگیر نوشته هات در این وبلاگ دوست داشتنی خواهم بود.
ممنونم پوریا جان که اینجا رو قابل دونستی.
راستی عیدت مبارک
و ببخش که با تاخیر زیاد به پیامت جواب میدم. تاخیری از پارسال تا امسال…