بر این باورم، سرزمینی که بیشترین زمان را در آن میگذرانیم و بیشترین وابستگی را به آن داریم، سرزمین افکار، باورها و نگرشمان نسبت به خویشتن است. گاهی لازم است که از سرزمینِ فکر و نگاه خود سفر کنیم و از زاویهی دید دیگران به نظارهی زندگی خویش بنشینیم، تا حقایق وجودیامان را واضحتر، شفافتر و آشکارتر شاهد باشیم.
وقتی همیشه تکبعدی یا بهتنهایی اعماق باورها، داشتهها و دانستههای خود را کنکاش میکنیم، تقریبا همان نتایج قبل عایدمان میشود. و هرگاه از همان مسیر تکراری عبور کنیم به همان نقطهی همیشگی خواهیم رسید.
باید از افکار خود بار سفر بربست. و به سرزمینهای دیگر قدم گذاشت. سرزمین دیگر میتواند نظرات و عقاید یک دوست نزدیک باشد، یا مطالعهی افکار نویسندهای که سالها قبل از تولد ما به آغوش مرگ پیوسته است.
گاهی ممکن است تصویر نادرست و اشتباهی از خود در ذهنمان نقش بسته باشد. شاید بعضی از جوانب را اصلا در نظر نگرفته باشیم. امکان دارد دچار خودبزرگبینی گشته باشیم. حتی احتمال دارد که نسبت به خود کملطف باشیم. و توانمندیهای خویش را کمتر از آنچه واقعا هست متصور شویم.
از دوستی که به حسننیتش واقفیم، بخواهیم که شخصیت ما را توصیف کند. نقاط مثبت و منفی ویژگیهای ما را فهرست کند.
به حرفهای دیگران راجعبه خودمان اندکی فکر کنیم. اما نه آنچنان که بخواهیم فقط بر اساس آنها تصمیم بگیریم یا تغییر عقیده بدهیم. اما میتواند به عنوان یک داده برای خودشناسی مفید باشد.
اگر به طور مستقیم هم از کسی دربارهی خود سوال نپرسیدیم، تصور کنیم که دیگران ما را چگونه توصیف میکنند.
****
این نوشتهها از آنجا سرچشمه گرفت که یکی از همکارانم پرسید:
_”عصرها وقتت رو چهطور میگذرانی؟”
_جواب دادم: “کمی به مادرم در کارهای منزل کمک میکنم. متمم میخوانم. چندصفحهای مطالعه میکنم. گاهی خیاطی میکنم. اگر حوصلهای ماند با چوب اَشکالی میسازم و …”
_بعد از کمی سکوت گفت: ” چه زندگی قشنگی داری”
_این حرفش مرا به فکر فرو برد. چه زندگی قشنگی دارم.
صادقانه بگویم کمتر زمانی اینگونه به زندگیام نگاه کرده بودم. به اینکه داشتهها و فعالیتهایی دارم که در نگاه دیگران زیبا جلوه میکند و برای من رنگ عادت به خود گرفته است.
همین یک جمله تمام پیشفرضهای مرا نسبت به خودم به چالش کشید.