به کار بستن آموخته‌ها

از ناآگاه بودنم که آگاه شدم، به دنبال راه‌چاره و درمانی برای این نادانی گشتم. شاید همین که می‌دانستم و می‌دانم که نمی‌دانم برای من یک امتیاز و برگ برنده بود. ندانستنی که مرا به رفتن و تکاپو وا داشت.

در همین کنکاش‌ها بود که به متمم رسیدم. به سرزمینِ شگفت‌انگیز دانایی. مطلع بودم که برای آگاهی از اسرار این سرزمین، باید خودم شخصا به تمام نقاط ناشناخته‌اش قدم بگذارم و برای فهم آن تلاش کنم. اما گمان می‌کردم که با مطالعه‌ی محتوای آن و بودن در این جمع دوستانه و مشتاق یادگیری، قرار است تغییر شگرف و قابل ملاحضه‌ای در کمترین زمان ممکن در زندگی‌ام ایجاد کند.

یک سال گذشت. به دنبال نمودِ محسوسی در رفتار و زندگی‌ام گشتم. احساس می‌کردم، می‌خوانم و می‌دانم و عمل نمی‌کنم. بر من سخت گذشت. از این به کار نبستن‌ها کلافه بودم. از این احساس درجا زدن.

غافل بودم از اینکه خودم را با خودم مقایسه کنم. هر آنچه که هستم با هر آنچه که بودم. صبر کافی برای ایجاد تغییر و مشاهده‌ی آن نداشتم.

الان، بعد از گذشتِ این هزار و اندی روز  متوجه جوانه زدن این بذر شدم. متوجه شدم که کاربردی کردن آموخته‌ها، قرار نیست یک اتفاق عظیم در کمترین زمان ممکن باشد.

***

همین میکرواکشن‌هایی که در رفتارمان پدیدار گشته است نوعی از به کار بستن آموخته‌ها محسوب می‌شود. حتی اگر گاهی عملی‌کردنشان به‌دست فراموشی سپرده می‌شود.

  • همین که کارهایی انجام می‌دهیم که با انجام ندادنش هم اتفاقی نمی‌افتد.
  • همین که قبل از اکثر اعمال و حرف‌هایمان، در کسری از ثانیه هم که شده به عواقب احتمالی آن فکر می‌کنیم.
  • اینکه رویاهایمان را از صندوقچه‌ی خاک‌خورده بیرون آورده‌ایم و درست روبه‌روی نگاهمان قرار داده‌ایم. و از اندیشیدن به آنها هراسی نداریم. و می‌دانیم که گاهی فاصله رویا تا واقعیت کمتر از یک تلاش است.
  • شاید جسارت نوشتن در اینجا هم به‌نوعی عمل کردن محسوب شود.
  • لیست کتاب‌هایی که خوانده‌ایم و حتی آنهایی که قرار است در آینده مطالعه کنیم.
  • نوع رفتارمان در زمان رانندگی. وقتی دیگری می‌داند حق با تو هست و مانند اکثر شهروندان حداقل منتظر شنیدن بوق‌های ممتد است. و تو صبورانه و بی‌تفاوت عبور می‌کنی.
  • اینکه یاد می‌گیری در محیط کار با کارِ درست و بهتر خودت را اثبات کنی، نه با چاپلوسی یا بدگویی از دیگران.
  • وقتی از اشتراک‌گذاری و آموزش آموخته‌هایت هراسی نداری.
  • همین که شادی را در فریم‌های کوچک زندگی جستجو می‌کنی.
  • از در اقلیت‌بودن واهمه نداری و تحت هر شرایطی تابع اکثریت قرار نمی‌گیری.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *