پیشنوشت: این نوشته صرفا یک برونریزی ذهنی است. برونریزی که پس از مراجعه به کتابفروشی برای تهیهی چندجلد کتابِ -جلدسخت- مخصوص کودکان روی داده است.
***
نوشتن شهامت میخواهد وقتی میدانی چیزی که مینویسی در اقیانوسِ محتوا، شانس کمی برای دیدهشدن دارد.
آیا اگر محتوای تولیدشده -چون جسمِ شناوری- در حین بالاوپایین شدن در این اقیانوس، بهطور تصادفی به چشمِ رهگذری افتد، تا این حد ارزشمند است که دستی به سمت آن دراز کند و از دلِ آب بیرونش بکشد تا برای لحظهای هم که شده آن را مورد کنکاش قرار دهد و صرفا ماهیتش برای او مشخص گردد؟
آیا بعد از رؤیتشدن به حال خود رها میشود یا برای همراهی همیشگی نسبت به آن متمایل میشویم؟
***
حجمِ زیاد کتابها مرا به حیرت واداشته بود. چندصد جلد کتاب، چندینهزار صفحه، تعداد بیشمار واژه.
برای به تحریر درآوردنِ این حجم از کتاب چقدر زمان لازم است؟ چندساعت مطالعه و پژوهش؟
این تعداد کتاب، نتیجهی چند شبانهروز تلاشِ بیوقفه است؟
از کجا نویسنده احساس کرده است حرفِ مهمی برای گرفتن دارد؟ حرفی که از نگاهِ دیگران هم خواندنی محسوب شود. و خواننده بعد از اختصاصِ زمان و مطالعهی آن احساس باخت نکند.
همانطور که آنی سکستون گفته “گاهی ده صفحه چرندیات محض مینویسم تا به یک جملهی خوب برسم.” چندصفحه چرندیات و حرفهای دورریختنی نوشته شده تا اینکه ماحصلش شده یک کتابِ چندصد صفحهای؟
***
عناوینی که هنوز نوبت به مطالعه آنها نرسیده است، پیش چشمانم رژه میرفتند.
فکر میکنم کلمات و جملات در این کتابها زندانی شدهاند.
باید دستی باشد، چشمی باشد، باید قلبِ مشتاق و پذیرایی باشد که این حرفها را از دل کتابها بیرون بکشد. و به آنها حسِ خوشِ آزادی را بچشاند.