اولین تجربۀ داستان‌نویسی من

داستان کوتاه

وقتی در طرح ویژۀ مدرسۀ نویسندگی خواندم که باید در فصل زمستان یک روز در میان یک داستان کوتاه بنویسم خنده‌ام گرفت. من و داستان‌نویسی؟! باید یک روز داستان کوتاهِ پیشنهادشده را بخوانم و روز بعد داستانی کوتاه بنویسم. با خودم گفتم من به همان خاطره‌نویسی معمول ادامه می‌دهم.

تا این مرحله که پیش آمده‌ام انتقال پیام با موجزترین و فصیح‌ترین حالت ممکن بزرگترین دغدغۀ من در زمینۀ نویسندگی بوده است. تقریباً روی انتخاب کلمات دقیق‌تر شده‌ام و کمی هم با قواعد ویراسته‌نویسی آشنایی پیدا کرده‌ام.

سعی کرده‌ام دست‌وپا شکسته به روزانه‌نویسی در دفترچۀ یادداشتم متعهد بمانم. نوشته‌های ادبی زیبا و مفید بخوانم تا بتوانم از آنها در زمینۀ نوشتن بهره ببرم.

 

شاید بتوانم به جرئت بگویم تا زمانی که موضوع داستان‌نویسی توسط شاهین کلانتری مطرح نشده بود اصلاً داستان‌نویسی از ذهنم هم عبور نکرده بود.

امروز صبح که مشغول نوشتن صفحات صبحگاهی بودم تصمیم گرفتم طبق دستوری که خوانده بودم عمل کنم. قرار شده داستان کوتاهی بنویسیم بی‌آنکه به بازنویسی آن فکر کنیم یا واهمه‌ای برای انتشار آن داشته باشیم. تنها کافی‌ست ابتدا و انتهای داستان را مشخص کنیم.

 

تصمیم به نوشتن داستان کوتاه گرفتم بدون اینکه حتی چند لحظۀ قبل به طرح آن فکر کرده باشم.

اولین کلمه‌ای که به ذهنم رسید را روی کاغذ نوشتم. جمله را کامل کردم. جملۀ بعد خودش نوشته شد. هنوز نمی‌دانستم قرار است به کجا ختم شود. چند جمله‌ای نوشتم و داستان در حین نوشتن شکل گرفت. یک صفحه کافی بود و من تازه به نیمه رسیده بودم. همان‌طور که می‌نوشتم جملۀ بعد و بعدتر در ذهنم نقش می‌بست. تا آخرین سطر نمی‌دانستم انتهای داستانم را چگونه بنویسم.

ناباورانه اولین داستان را تمام کردم. یک داستان کوتاه یک صفحه‌ای.

 

 

از هاروکی موراکامی در چندین مورد خواند‌ه‌ام که بدون آنکه بداند چه خواهد نوشت دست به قلم می‌برد.

 

من خودم وقتی در حال نوشتن هستم نمی‌دانم کیست که فلان کار را انجام داده است. من و خواننده‌هایم وضعیت مشابهی داریم. وقتی شروع به نوشتن داستانی می‌کنم، به هیچ‌وجه پایان داستان را نمی‌دانم و نیز نمی‌دانم که بعد چه خواهد شد. اگر در همان ابتدا پروندۀ قتلی مطرح باشد، من خبر ندارم که قاتل کیست. اصلاً برای همین به نوشتن ادامه می‌دهم که بفهمم چه خواهد شد. اگر بدانم که قاتل کیست، دیگر هدف از نوشتن داستان چیست؟

 

من وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، هیچ نقشه‌ای در سر ندارم. فقط صبر می‌کنم تا داستان خودش بیاید. اینکه چه نوع داستانی باشد یا چه اتفاقاتی قرار است بیفتد را انتخاب نمی‌کنم. فقط صبر می‌کنم.

 

این یک‌جور بدیهه‌نویسی آزاد است. هرگز طرح نمی‌ریزم. هرگز نمی‌دانم صفحه بعد چطور از آب در می‌آید. خیلی‌ها حرفم را باور نمی‌کنند. اما لذت نوشتن رمان یا داستان در همین نکته است، چون نمی‌دانم چه اتفاقی می‌افتد. من به جست‌وجوی نوایی پس از نوای دیگر هستم. گاهی که شروع می‌کنم، نمی‌توانم دست از کار بکشم. مثل آبی است که از چشمه‌ای بجوشد، بسیار طبیعی و آسان جاری می‌شود.

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *