تازهکار که باشیم مدام دچار تردید میشویم. تردید در درستی راهی که انتخاب کردهایم، در نتیجهبخشبودن تلاشهایمان. ممکن است باقیماندن در تردید حتی ما را از سعیوخطاکردن هم بازدارد.
مرتب خودمان را مقایسه میکنیم. یک قیاس خطا با افرادی که انتهای راهاند. چشمهایمان را به روی تلاشِ بیوقفۀ حرفهایها میبندیم. زمینخوردنهای گریزناپذیر مسیر را نادیده میگیریم.
از بدبودن نتیجه هراس داریم. میخواهیم اولین اثر بهترین هم باشد. مثل شکاری در تارهای کمالطلبی محبوس میشویم.
میخواهیم با یک گامِ نهچندان بلند راه طولانیِ پیشِ رو را طی کنیم. کمحوصله و بیطاقت هستیم. شدهایم مصداق جملهای با این مضمون «همه میخواهند به بهشت بروند؛ اما کسی نمیخواهد بمیرد.»
***
نوشتههای جولیا کامرون در کتاب رگۀ طلا در فصلی با عنوان قلمرو نگرش پاسخ حسابشدهای است به این تفکر اشتباه.
برشهایی از کتاب رگۀ طلا را با هم بخوانیم:
کمالگرای من میتواند هنرمندم را زیر تیغ نگه دارد و سعی کند جای فرایند را با کمال عوض کند. کمال در هنر نه تنها غیرممکن است بلکه ناخواستنی است. هنر «کمال» بهسرعت خشک و توخالی و مرده میشود. بنابراین ما باید با خودمان صبور باشیم. با عدم کمالمان صبور باشیم.
من نوشتههای خوب و نوشتههای بد دارم. بهمرور زمان نوشتههای خوب و بد برابر میشوند. به هر حال من نمیدانم بدون نوشتههای بد چطور به نوشتههای خوب برسم. (این نه تنها صبر بلکه فروتنی هم میطلبد!)
اغلب اوقات انفعال را با صبر اشتباه میگیرند. انفعال است که به ما میگوید برای کارمان نجنگیم. انفعال است که «نه» را جواب آخر میگیرد. انفعال دقیقاً یعنی این. یعنی خودمان سر راه پیشرفت خودمان مانع بگذاریم. صبر خیلی فرق دارد. صبر به معنی پذیرش ضعف نیست. بلکه پیریزی آرام و آهسته و عمیق قدرت است.
اگر ما صبرکردن را یاد نگیریم، ممکن است بهترین نظرهامان را به عنوان علف هرز بکنیم، یا اینکه به جای تولیدکردن فقط به فکر محصول باشیم.
وقتی من درس نویسندگی خلاق میدهم، به شاگردانم میگویم که آنها تا مدتی در امتداد مسیر معینی خواهند نوشت و از خودشان راضی خواهند بود تا اینکه ناگهان به دورهای از دستانداز برخواهند خورد. در این دورۀ دستانداز، که رشتهای از پیچهای خلاق است، جملاتشان به هم خواهد ریخت، واژهها طغیان خواهند کرد و روی هم تلنبار خواهد شد، و دستور زبانشان مثل کلاس اولیها خواهد شد. خیلی از نویسندهها با برخورد به این دستانداز کارشان را ول میکنند.
من به شاگردانم میگویم: «دستانداز ضروری است. دستانداز یعنی دارید رشد میکنید. فقط تماشا کنید. وقتی از دستانداز بیرون بیایید، اگر همچنان به نوشتن ادامه دهید یک پله بالاتر خواهید بود.»
[..] تنها شهامتی که واقعاً لازم دارید شهامت شروعکردن است.
خلاقیت روندی گامبهگام است، شهامت هم همینطور. شما برای شروع رمانتان و مرور اولین صفحۀ بد آن شهامت لازم ندارید. فقط مقداری کاغذ و چیزی لازم دارید که با آن بنویسید.
میکی هارتِ طبال میگوید: «تا موقعی که به جنگل نروی ماجرا آغاز نمیشود. گام اول، عملی از روی ایمان است.»
فرهنگ ما روی نتایج تمرکز میکند نه روی پاداشهای خطر. هر کاری که ارزش انجامدادن داشته باشد ارزش بد انجامدادن هم دارد، ولی ما این را به خودمان نمیگوییم.
ای قدرت برتر، تو از کیفیت مراقبت کن، من هم از کمیت مراقبت میکنم.
#من_و_کتاب
جالب بود
مخصوصا اونجا که تفاوت صبر و انفعال رو گفته بود
ممنون از معرفی این نویسنده
خوشحالم که این نوشته براتون جالب بوده.
و ممنون از شما دوست متممی که به اینجا سر زدین.
مهشید جان الان که در ابتدای راه وبلاگ نویسی هستم، خیلی دچار این تردیدها میشم و بعضی وقتها انگیزه ام رو به میزان زیادی از دست میدم. امیدوارم یه روزی منم مثل شما بتونم وبلاگ نویس حرفه ای بشم.
سلام مریم بزرگانِ عزیز:
ممنون که وقت گذاشتین و برام نوشتین. گویا خودم بیشتر به یادآوری این نوشته نیاز داشتم.
امیدوارم توی مسیر وبلاگنویسی جزء افرادی باشین که مدام مینوسین.