شهرزاد را از اولین روزهای آشناییام با روزنوشتهها میشناسم. از همان روزهایی که حضورِ پررنگ و مشارکتِ مستمرش باعث میشد که مرتب نامش را مشاهده کنم.
ابتدا فقط درحد کامنتهایش در روزنوشتهها و بعد از آن در متمم، او را میشناختم. مدتی که گذشت از طریق وبلاگش بیشتر با دنیایِ او آشنا شدم.
نمیدانم اولین ایمیلی که به او فرستادم حاملِ چه مطالبی بود، اما در طی این چندسال هر بار که به او ایمیلی فرستادهام حاویِ درخواستِ کمک و راهنمایی بوده است.
هروقت که از او راهنمایی خواستم، در سریعترین زمانِ ممکن با روحیهی حمایتیِ ویژهای به کمکم شتافته. هرجا که به سوالی برخوردهام یا مشکلی پیشآمد کرده، دلسوزانه محبتش را نثارم کرده است.
از حجمِ این همه همراهیِ توام با مهربانی خجل هستم، چرا که همیشه یاری و محبتِ بین ما یکطرفه از سوی او به جانبِ من بوده است.
***
شهرزاد علاوهبر روحیهی حمایتی، دارای طبعِ لطیف و ذوقِ سرشاری هم هست. فکر میکنم در متمم علاقهی او به نوشتافزار و کارهای دستی بر کسی پوشیده نباشد. ( البته هنوز هم قادر به هضم این نکته نیستم که چطور شهرزاد میتواند در مدیریتِ زمان تا این اندازه توانمند عمل کند. اگرچه خودش، در اینجا و اینجا شوق و اشتیاق در انجام کارهایش را شرط اساسی ذکر میکند.)
اخیرا شهرزاد، کانالِ مدادرنگی و بعد از آن رباتِ مدادرنگی را راهاندازی کرده است. (طبق گفتهی شهرزاد، ربات مدادرنگی تا آخر تعطیلات نوروز، غیرفعال خواهد بود.)
چون در رباتِ مدادرنگی هم شاهد ذوق و سلیقهیِ خاصِ شهرزاد بودم، تصمیم گرفتم نمونهای از کارهایش را تهیه کنم.
باز هم از احساسِ مسئولیت او به وجد آمدم. با وجود اینکه اعلام کرده بود سفارشها بعد از ایام نوروز ارسال میشوند، اما قبل از تعطیلات، بسته به دستم رسید.
در اینجا هم باز اخلاقِ ویژهی شهرزاد خودنمایی میکرد. چون روی بسته نوشته شده بود “با تشکر از پستچی محترم“. که با این عملِ کوچک به پستچی خاطرنشان کرده که او هم دیده میشود.
***
اما برای من، زیباترین اتفاقِ این آشنایی و دوستی، در اولین لحظهی دیدارِ حضوری ما بهطور معجزهآسا و غیرمنتظرهای در روز گردهمایی متمم در 26مرداد سال 96 رقم خورد.
و اگر از من بخواهند که در کل دوران زندگیام یک مصداق برای خوششانسی خودم عنوان کنم، قطعا و بلافاصله همین دیدار با شهرزاد را مطرح میکنم. که وجودش در کنارم در آن روزِ خاص، آرامشبخش بود و امیدوارکننده.
و برایم شگفتانگیز است که در روز گردهمایی، در اولین دقایقِ رسیدنم به تهران، قبل از حرکت به سمت دانشگاه شهید بهشتی، به شهرزاد برخودم و او تنها با شنیدنِ یک جمله از زبانِ من، مرا شناخت.
شهرزاد جانم برایت پویاییِ توام با آرامش آرزومندم.
***
پینوشت: عکسها را از وبلاگ شهرزاد برداشتهام. عکسهایی که خودم گرفتم حجم بالایی داشتند و بعد از کاهشِ حجم، کیفیتشان را از دست دادند.
باید در زمینهی بارگذاری عکس در وبلاگ بیشتر کار کنم.
پینوشتِ بعداً نوشت: میتوانید در وبلاگ مداد رنگی با کارهای هنری شهرزاد بیشتر آشنا شوید.
مهشید عزیزم.
خیلی از لطفت ممنونم و برام باعث خوشحالیه که چنین جایگاهی در پیش یکی از بهترین دوستان متممی ام داشته باشم.
و ممنونم بخاطر این پست قشنگی که نوشتی و منو مورد لطف خودت قرار دادی.
مهشید جان. خوشحالم که کارها صحیح و سالم رسیدن دستت و امیدوارم دوستشون داشته باشی.
به سامان عزیز هم گفتم. متاسفانه یه هدیه یا عیدیِ خیلی کوچیک از نوعِ همین کاردستی ها هم دلم میخواست باهاشون براتون بفرستم که بعد از پست کردن تازه یادم افتاد و خیلی ناراحت شدم.
انشاله برای سفارشهای بعدی. 😉
یادِ گردهمایی 96 متمم هم بخیر.
96 بوود جدن؟ نمیدونم چرا احساس میکنم دو سه سال پیش ها بوده و خیلی وقته ازش گذشته!
برای من هم خیلی خوشایند و دوست داشتنی بود که به عنوان اولین نفر تو رو دیدم.
آره خیلی جالب بود. یه کم بعد از دیدنت، زدم تو هدف و گفتم: شما مهشید نیستی؟ 🙂 و چقدر خندیدیم.
مهشید. همین خاطره های خوش واسه آدم میمونه دیگه.
بازم ممنونم دوست خوبم و خوشحالم بخاطر بودنت،
و امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی و به تمام هدف ها و خواسته های زیبای زندگیت برسی.
پی نوشت:
راستی. نمیخوای وبلاگ خوبت رو دیگه به آقا معلم هم معرفی کنی؟ 🙂
شهرزاد جان؛ خودت بهتر از هرکسی میدونی این همه وقتی که برای من میگذاری با این چیزها قابلِ جبران نیست. فقط میخواستم بدونی همیشه توی قلبم یه جور ویژه دوست دارم.
کارهای قشنگت هم به دستم رسید. و خیلی دوستشون دارم.
نشانک کتاب رو گذاشتم واسه کتابهایِ خاصی که خیلی دوستشون دارم. آخه نشانکِ لاکچریِ من محسوب میشه. 🙂
اگه به من بگن تو سال 96 یه روز رو انتخاب کن که واقعا اون روز رو زندگی کرده باشی، همون روز گردهمایی رو انتخاب میکنم. چون در کنار دوستانم احساس خیلی خوبی رو تجربه کردم.
اولین دیدارمون هم از بس که جالب و هیجانانگیز بود، واسه همیشه تو ذهنم میمونه و هربار با یادآوریش یه لبخند رو لبم میشینه.
ممنونم بابت تمام آرزوهایِ قشنگت. منم برات آرزو میکنم چرخِ زندگی همراستا با خواستههات بچرخه.
جواب پینوشت:
شهرزاد جان اینجا هنوز یه طفلِ نوپاست که یه سری ضعفها و کاستیهایی داره، و فکر میکنم تا برطرف شدنشون لیاقتِ بودنِ در اونجا رو نداره.
سبز باشی و برقرار.