پیشنوشت: با نیتِ خریدِ کتاب انسانِ خردمند رفته بودم که به توصیه یا شاید اصرار فروشنده چند جلد کتاب خارج از برنامه هم برداشتم. هدفم تهیهی یک لیستِ از پیش آمادهشده بود که وقتی با پشنهادات فروشنده مواجه شدم؛ تصمیم گرفتم مقداری از سرسختی خودم در عدمپذیرشِ توصیههایش را کم کنم. چون با خودم قرار گذاشتهام […]
ماه: اسفند 1396
بازبینی لیست آرزوها
در گفتگویی دوستانه از این شاخه به آن شاخه میپریدیم. و به اندازهی سالهایی که از یکدیگر دور مانده بودیم از هر دری سخن میراندیم. در میانهی صحبت، بحث توانمندی و هنرمندی دوستم در آشپزی را پیش کشیدم و صراحتا به هنرش غبطه خوردم و گفتم کاش من هم مثل تو در هنر آشپزی مهارت داشتم. […]
وقتی کلامت را از زبان دیگری میشنوی
بارها پیش آمده است که نکتهای مدام در ذهنم در حال چرخیدن بوده است، یا جملهای را در جایی برای خودم یادداشت کردهام؛ و در اندکزمانی پس از آن، عینا همان جمله یا عبارتی با مضمونِ مدنظر خودم را از زبان دیگری شنیده یا خواندهام. تکرار این رویداد بهاندازهای بوده که برای من قابلِ اغماض […]
قدمگذاشتن در ناشناختهها
در راستای پروسهی آشتی با ابهام و محققساختن بلندپروازیهایم، با دنیای افرادی آشنا شدم که کاملا در آن سوی طیفی قرار دارند که من در حالِ حاضر هستم. (در اینجا اشارهای به ارشاد نیکخواه کرده بودم.) در میان این افراد، سبکِ زندگی زنان _ به دلیل همجنسبودن و داشتنِ دغدغههای مشابه و مشترک و کنجکاوی […]
آشتی با ابهام
تصور انسانِ بدون رویاپردازی و آیندهنگری، برایم چندان ساده نیست. فکر میکنم هر شخصی گوشهای از فکر و ذهنش را _ولو اندک_ اندیشهی برنامهها و روزهای پیشِ رو پر کرده است. آیندهای که در هالهای از ابهام قرار دارد. گاه مبهمبودنِ شرایط، ما را از رفتن باز میدارد و به عنوان یک عاملِ بازدارنده سرعت […]
نقشِ جدید من | عمهبودن
همیشه در احساسات مادرانه ترید داشتهام؛ نه اینکه در وجودش، که بودنش مسلم است و یقین. بلکه در چگونگیاش. با خودم فکر میکردم چگونه میشود یک نفر از همه چیزش بهخاطر ثمرهاش بگذرد؟ چهطور میشود که این همه وابستگی و دلبستگی بهوجود میآید؟ چهطور میشود عشقی خالص و بیچشمداشت را نثار دیگری کرد؟ دیگری […]
آن سال سرنوشتساز(2)
در پست قبل شرح دادم که شوقِ نویسندگی تا قبل از سالی که قرار بود کنکور بدهم، دمی از من جدا نبود. تا اینکه خودم را برای یک سال نفسگیر مهیا کردم. سالِ نفسگیری هم شد. نفسگیر و جانکاه و ملالآور و تلخ. چند روزی به آغاز مدارس باقی نمانده بود. غرق در خوشی و […]
آن سال سرنوشتساز(1)
در دورانِ مدرسه ادبیات را با شوق میخواندم، جلوتر از کلاس پیش میرفتم و قبل از اینکه معلم درسی را ارائه بدهد من نیمنگاهی به آن انداخته بودم. ریاضی را دوست داشتم اما ادبیات چیز دیگری بود. به قولِ محمدرضا شعبانعلی، به ریاضی وابسته بودم و به ادبیات دلبسته. اشعارِ سهراب را با ولع […]
آیا از ابراز بعد نازیبای خود واهمه داریم؟
از خود نوشتن، بهزعم من یکی از چالشبرانگیزترین و البته دشوارترین کارهای ممکن است. شرح و توصیفِ ماهیتی که بهعنوان «من» پذیرفته شده است. آدمی از مجموعهای از ویژگیهای رفتاری و خصلتهای اخلاقی تشکیل شده است که این ویژگیها هم میتوانند مثبت باشند و هم منفی. این ادعا که شخصی میتواند بهطورکامل از ویژگیهای منفی بَری […]