خودکارهای جادویی

خودکارهای جادویی نانویس

نه به جادو اعتقاد داشتم، نه به شانس. با روی‌دادن سلسله‌وار اتفاقاتی از ذهنم گذشت یا بدشانس هستم یا شاید اسیر جادو شده‌ام. دچار چیزی شده‌ام شبیه موانع دیجیتال برای به‌روزرسانی وبلاگ من. اسیر خودکارهای جادویی.   قصد کردم ابزار مناسبی تهیه کنم تا از نوشتن صفحات صبحگاهی لذت ببرم. راه دوری نروید. مناسب‌ترین ابزار […]

کتاب‌فروشی است یا بقالی؟!

کتاب‌های خوبی داشت. از آن کتاب‌هایی که در هر کتاب‌فروشی یافت نمی‌کنی. از همان‌هایی که باید چندکیلومتری خیابان گز کنی تا بتوانی بیابی‌اش.   در مسیری پُرتردد واقع شده بود. بی‌تفاوت به رفت‌وآمدهای رهگذران ایستادم و یک‌به‌یک جلدنوشته‌های کتاب‌ها را از پشت ویترین رصد کردم. اکثراً کتاب‌هایی بودند که یا خوانده بودم یا آرزوی خواندنشان […]

به خودت دروغ‌های مثبت بگو

نمی‌دانم کِی و کجا بود که متنی خواندم با مضمون ذیل.   احتمالاً کارسازی و عمق تأثیر نوشته به آن اندازه بوده است که بعد از خواندن آن، نعره‌زنان سر به بیابان نهاده‌ام.   ممکن است شما مدام خودتان را با این فکر آزار بدهید که زشت هستید. به هر حال شما که زشت‌ترین فرد […]

توهمی به نام انسان کامل

می‌خواست از او یک انسان کامل بسازد با خصوصیات و ویژگی‌هایی والا و دست‌چین شده. گاهی اصلاً فراموش می‌کرد که او هم یک انسان است و ممکن‌الخطا. چنان در نظرش به او پروبال داده بود که تصور می‌کرد باید از هر عیب و نقصی منزه باشد. حتی تصویر کوچکترین اشتباهی از ذره‌بین نگاهش دور نمی‌ماند […]

نوشتن صفحات صبحگاهی به وقت ساعت برنارد

یکی از آرزوهای همیشگی‌ام این بوده است که ای کاش من هم ساعتی شبیه به ساعت برنارد داشتم تا هر وقت دلم می‌کشید زمان را متوقف می‌کردم و با آسودگی تمام به کارهایم می‌پرداختم. برای من آن یک ساعتِ اضافه در آخرین روز از شهریورماهِ دوست‌داشتنی، مانند تجربۀ برنارد با آن ساعت جادویی‌اش است. و امروز […]

پای در زنجیر پرواز می‌کنم

هوا هنوز کمی گرگ و میش است. سوئیچ را می‌چرخانم و به راه می‌افتم.   فکرهای درهم‌برهمی در سرم چرخ می‌زنند. گوش‌هایم پر شده از هراسِ روزهای نیامده؛ از شنیده‌های دلهره‌آور مربوط به فرداها تا دیده‌های رقت‌انگیز این روزها. باورم نمی‌شود در اندک زمانی فاصلۀ «شنیدن تا دیدن» این همه کم شود. هرچقدر هم که این […]

سفیران حال خوب باشیم

گوشی تلفن را با اکراه برمی‌دارم تا بعد از چندمدتی جویای حالش شوم؛ اما انگشتانم میل چندانی به فشردن دکمه‌ها ندارند. باز منصرف می‌شوم و با خود می‌گویم، باشد در یک وقت مناسب‌تر. می‌دانم به‌محض برقراری ارتباط شروع می‌کند از قسط‌های عقب‌افتاده سخن گفتن، از جستجوی بی‌حاصل برای یافتن سرپناهی با قیمت مناسب، از حقوق […]

جهنم جایی است که…

جهنم جایی است که دیگر هیچ‌کس به حل مشکلات اعتقاد ندارد. این جمله نقل‌شده از یکی از قهرمانان فیلم «صحنه‌هایی از یک ازدواج» اثر اینگمار برگمن است که در کتاب «ماندن در وضعیت آخر» به آن اشاره شده است.   ممکن است برای حل مسئله‌ای تلاش کنیم و پس از ناکامی‌های پی‌درپی به این نتیجه‌ […]

از ایده‌های تکراری نهراسیم

نمی‌دانم چه اصراری است که می‌بایست حتماً حرف تازه‌ای داشته باشیم تا لب از لب بگشاییم و نمی‌فهمم چرا غالباً به‌دنبال ایراد گفته‌ای هستیم که قبلاً از زبان هیچ‌کس جاری نشده باشد. انگار به‌دنبال این هستیم که دنیا را شخصاً از نو بیافرینیم و تنها ایده‌هایی را مطرح کنیم که بکر باشند و دست‌نخورده. دست‌اول […]

اندوهِ دوم‌شدن

در دوران مدرسه نمره‌ی هجده را از نوزده بیشتر دوست داشتم. نوزده با آن هیبتش به نیشخندی می‌مانست که مادام بیست‌نشدنم را به رخم می‌کشید. به‌زعم من ایستادن در جایگاه دوم اندوهی با خودش دارد؛ حسرتی که مدام نبودن در رده‌ی اول را به تو گوشزد می‌کند. یک نوع نتوانستن که فاصله‌ی چندانی با توانستن […]