نمیدانم چه اصراری است که میبایست حتماً حرف تازهای داشته باشیم تا لب از لب بگشاییم و نمیفهمم چرا غالباً بهدنبال ایراد گفتهای هستیم که قبلاً از زبان هیچکس جاری نشده باشد.
انگار بهدنبال این هستیم که دنیا را شخصاً از نو بیافرینیم و تنها ایدههایی را مطرح کنیم که بکر باشند و دستنخورده.
دستاول بودن را شرط قرار میدهیم.
از هر چه تکرار است فرار میکنیم مبادا که پیش از ما افرادی آن راه را پیموده باشند. حتی از خواندن نوشتهها و بیانات دیگران صرفنظر میکنیم تا ناآگاهانه حرفهایمان مـتأثر و آلوده به اظهارات و عقاید آنها نشود.
حتی از سرککشیدن در گوگل و وارسی موارد پیشنهادی آن امتناع میکنیم؛ تا نوشتههایمان ناخواسته به رنگوبوی عقاید دیگران آغشته نگردد.
از سؤالپرسیدن هم دوری میکنیم چراکه نگرانیم سؤالهایمان خام بهنظر برسند و ساده؛ چراکه احتمال میدهیم پیش از ما شخص دیگری همان سؤال را پرسیده باشد.
در ابتدای هر راه اگر بخواهیم هرچه میگوییم بکر باشد و بدیع؛ به خاموشی متمایل میشویم و سکوت پیشه میکنیم.
باید جسارت به خرج دهیم و خودمان را در دریایی آکنده از تکرار رها کنیم با این امید که از دل همین تکرار به ساحلی ناشناخته برسیم و آنگاه لذت کشف را درک کنیم.
نباید فراموش کنیم که لابهلای مطالعهی نگرشها و طرز تفکر پیشینیان است که ماهیچههای فکرمان تقویت میشود و ایدههای جدیدی به ذهنمان خطور میکند.
و همچنین باید بدانیم که یادگیری مطالب جدید میسر نیست مگر با بیشتر خواندن و بیشتر شنیدن و بیشتر نوشتن. مگر با کندوکاو در آثار گذشتگان و پیشکسوتان.
شاید مجبور شویم یک راه را بارها و بارها بیازماییم تا درنهایت شیوهی منحصربفرد خویش را کشف کنیم.
در آغاز راه چارهای نداریم جز اینکه پا جا پای دیگران بگذاریم و آهستهآهسته پیش برویم تا بتوانیم قدرت تشخیص مسیر را بهدست آوریم و چه بسا بعد از مدتی صاحبسبک شویم و غالب حرفهایمان ارزشمند و نو باشند و گوشی شنوا مشتاق شود برای شنیدن آن.