یاد گرفتهام متراکمتر زندگی کنم. شاید بتوان گفت طی یک سالِ گذشته بیشتر از سیصدوشصتوپنج روز زندگی کردهام. تنوع فعالیتهایم بیشتر شده است.
اصلا چُنان زندگی میکنم که گویی آخرین سال از باقیماندۀ عمرم است. دوست دارم به تمام آرزوهایم، حتی اگر شده ناخنکی بزنم.
طی جستوجوهایِ اینترنتیام در زمینۀ #سفر، با یک گروه کوهنوردی آشنا شدهام. احساس کردم میتوانم با این گروه همسفر شوم.
جلسات تمرینی در کوههای درونِ شهر برگزار میشود. شیراز هم که محصورشده میان کوه است.
اولین همراهیِ من عصر یک روزِ بارانیِ اردیبهشتماهی بود. کمی مردد بودم میان رفتن یا نرفتن. از مدتها قبل به این مسئله فکر میکردم. اما از آنجا که معتقدم یک شروعِ خوب در زمانِ مناسب نقشِ تعیینکنندهای در ادامهدادن یا ندادن مسیر دارد، منتظر فرارسیدن این زمان بودم. البته از ابتدا جزء برنامۀ سالِ نودوهفتم قرار گرفته بود.
درنهایت دل را به دریا زدم. کولهپشتیام را آماده کردم و به راه افتادم.
کمی که از سطح زمین فاصله گرفتیم و کمکم شهر از نمای بالاتری نمایان شد، بهدنبال محدودۀ خانۀ خودمان گشتم. خندهام گرفت از اینکه من نقطهای میشوم در اتاق یک خانه که اصلا به چشم هم نمیآید.
لحظهای فکر کردم. من میتوانستم در خانه مانده باشم. زندگی بدون اینکه منتظر من بماند به روال خودش ادامه میدهد. اصلا دنیا سراغی از من نمیگیرد که وارد چرخه شدهام یا نه. قطارِ لحظهها بدون اینکه وقت را تلف کند راه خودش را پیش میگیرد. میخواهد کسی سوار شود یا نه. چه با بیحوصلگی و کرختی و چه با جنبوجوش و نشاط میگذرد.
میتوانم خودم را وسط زندگی رها کنم و لحظهلحظۀ آن را با تمام وجود احساس کنم یا اینکه خودم را به کناری بکشم و وارد بازیِ زندگی نشوم. میتوانم گوشهای کز کنم و از وجود هیچچیز باخبر نشوم. میتوانم هیچ فعالیتی را از سر نگیرم. هیچ مهارتی نیاموزم.
در هر صورت انتخاب با من است.
من انتخابم را کردهام.
میخواهم خودم را درست در میانۀ زندگی رها کنم.
میخواهم با زندگی همقدم شوم.
میخواهم وارد چرخه شوم.
نمیخواهم از زندگی جا بمانم.
#آرامش_با_کوهنوردی