تاثیر وجود راهنما

نگرانی بابت افزایش سن، عدم‌تمایل و بی‌میلی برای آغاز یک مسیر جدید به بهانه‌های مختلف از جمله عدم توانایی‌کافی یا بی‌موقع‌ و دیر بودن، پدیده‌ای است که در اطراف‌مان مشاهده می‌کنیم.

در آن سوی طیف روان‌شناسان و مشاوران درصدد تزریق امید و انگیزه بر شریان جامعه برمی‌آیند. و گاه‌وبی‌گاه می‌شنویم و می‌خوانیم که افراد موفقی بوده‌اند که بعد از میان‌سالی و حتی در اواخر عمر، مهم‌ترین و برجسته‌ترین آثارشان را ارائه کرده‌اند. و تا لحظه‌ی آخر دست از تلاش نکشیده‌اند.

 

مثلا در کتاب سایبرنتیک روان آمده است که:

“میکل‌آنژ” برخی از بهترین نقاشی‌هایش را پس از  80 سالگی کشید. “گوته” کتاب “فاوست” را پس از 80 سالگی نوشت، “ادیسون” در 90 سالگی هنوز به دنبال اختراع بود، “رایت” در 90 سالگی هنوز خلاق‌ترین مهندس معمار و طراح به حساب می‌آمد؛ “ریچارد برنارد شاو” در 90 سالگی هم‌چنان به نوشتن نمایشنامه مشغول بود و “پیکاسو” در 75 سالگی هم‌چنان دنیای هنر را مغلوب خود کرده بود.

 

نمی‌خواهم این پشتکار و انگیزه را نادیده بگیرم. یا بگویم با افزایش سن‌وسال و گذر از تب‌وتاب جوانی باید دست‌روی‌دست گذاشت و اقدامی نکرد. و می‌دانم که این شیوه‌ی نگاه کردن به زندگی، امید را در ما زنده نگه می‌دارد. و دلیلی می‌شود برای تلاش، امیدواری برای بهتر دیدنِ روزهای پیشِ رو، انگیزه‌ای است برای تحمل سختی‌ها و کنار آمدن با مشکلات موجود در طول مسیر. و با خودمان تکرار می‌کنیم که سن تقویمی بهانه است. توجیهی است برای زودهنگام بودن شروع یک فعالیت، یا بهانه‌ای است برای دیربودن کسب تجربه‌های تازه.

باری

اگر همین افراد سرشناس دارای یک راهبر مطلع و آگاه می‌بودند چه بسا که در زمان کمتری به این موفقیت‌ها دست پیدا می‌کردند.

اگر ما در ابتدای مسیر زندگی و در اوایل سنِ انتخاب، آگاه‌تر و پخته‌تر می‌بودیم، اگر یک راهنما و یک حامی دلسوزانه راه را از بی‌راهه نشان‌مان می‌داد. بی‌شک زندگی دیگرگونه‌ای را تجربه می‌کردیم.

حتی اگر برای خطاهای مرتکب شده‌مان، قدری جدی‌تر مواخذه می‌شدیم شاید قدرت انتخاب بهتری پیدا می‌کردیم.

نمی‌خواهم بگویم وجود یک راه‌بلد الزاما ما را به نقطه‌ای دیگر می‌رساند. یا اینکه آرمان‌شهر تصورات‌مان را فتح می‌کردیم. فکر می‌کنم حتی اگر باز به همین مکان و این جایگاه می‌رسیدیم، احتمال قریب‌به‌یقین خرسندتر و پربارتر از چیزی که امروز هستیم، می‌بودیم. چرا که با حداقل اشتباه، با کمترین اتلاف منابع و بهینه‌تر راه را پیموده و به هدف دلخواه‌مان رسیده بودیم. و در مسیرهای پیچ‌درپیچِ گنگ و باطل، سرگشته به دور خود نمی‌چرخیدیم.

یا شاید بین چیزی که اکنون هستیم و هرآنچه که در آرزوی بودنش تلاش می‌کنیم، اپسیلون‌فاصله‌ای بیش نبود.

ما انسان‌ها مانند یک نهال که در روزهای آغازین به یک تکیه‌گاه دل‌خوش می‌کند تا استوارتر و مستقیم‌تر قد بکشد و رشد کند، وجود یک تکیه‌گاه و هادی مسیر رسیدن‌مان به هدف را هموارتر و کوتاه‌تر می‌کند.

و چه شایسته‌ی ستایش است راهنمایی که به ما جسارت و شهامت تجربه‌کردن می‌بخشد. قدرت تشخیصِ خوب‌ از بد، مفید از غیرمفید، راه از بی‌راه، حق از باطل را هدیه می‌کند. و پابه‌پا و همراه ما رشد و قدکشیدن‌مان را به نظاره می‌نشیند و به امید بالندگی‌مان از توان، دانش و وجود خویش سرمایه‌گذاری می‌کند.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *