باران بارید.
باران تند بارید.
باران بیامان و بیوقفه بارید.
باران فراتر از تصور مردم شهر بارید.
***
نمیدانستیم باران اینبار به قصد ویرانی آمده است نه آبادانی.
باران آمد و همه چیز را برد؛ غبار نشسته بر شاخ و برگها را، درختان را، خودروها را، حتی آدمها را.
باران حرمت مهمان را هم نگه نداشت.
هنوز در باورم نمیگنجد که دیوارها کاغذوار شکافتند. خودروها چُنان توپِ پلاستیکی قِل خوردند و شناور شدند. خانههایی که تا چند لحظه قبل مأمن و سرپناه بودند، مثل مَشک آبی پرآب شدند.
***
فکر میکنم سال هشتاد بود که شیراز در آن سال هم گرفتار سیلاب شد. ما هنوز ساکن چهارراه هفتتنان بودیم. کمی پایینتر از دروازهقرآن. بیشتر خاطرات کودکی و نوجوانی من متصل است به همین حوالی.
در آن سال آب آرامآرام بالا آمد و همۀ سطح خیابانها را پوشاند. در آن سال هم امکان تردد نبود. ویرانی داشت؛ اما آب آرامتر بود. نه اینچنین سرکش و طغیانگر.
امسال قطرههای باران، سیل ویرانگری شد که غارتگرانه بر جان و مال مردم بیپناه تاخت.
اینبار فرصت کم بود. مجال درنگ نبود. زمان برای هضم فاجعه اندک بود. حتی فرصت بدرود نبود.
***
محشر به پا شده بود.
فریاد مرد و زن و کودک در هم پیچیده بود.
صدای غرش آب و برخورد خودروها هم افزون شده بود.
نزن باران، نزن باران؛ وِرد زبان همه شده بود.
***
تلفنها پشت سر هم زنگ میخورد. همه جویای خبر سلامتی عزیزانشان بودند.
صدقه کنار گذاشتم برای عزیزی که تا کمر گِلآلود، حیران و هراسان و خوشبختانه سلامت به منزل بازگشته بود.
از معجزۀ نجاتیافتنش از مهلکه میگفت. از فاصلۀ چند دقیقهایاش تا هجوم امواج یاغی.
خجل از همشهریانِ گرفتار، در دل ابراز شکرگزاری و خوشحالی کردم که از این مصیبت، گزندی به جان و مال عزیزانم نرسیده است.
***
ما انسانها فراموشکاریم؛ اما طبیعت نه.
طبیعت گذشتۀ خویش را فراموش نمیکند.
ما محکوم به تاوانیم.
ما تاوان تصمیمها و انتخابهای اشتباه گذشتگان را با اشدّ مجازات پس دادیم.
سلام مهشید جان
حالت چطوره؟
عیدت مبارک. سال نوت مبارک. 🙂
انشالله که عید بهت خوش گذشته باشه.
خوشحالم که دوست خوبم حالش خوبه، اگر چه از گرفتار شدن بقیه ی هموطنامون غمگینم.
امیدوارم که اون صحنه های دردآور، دیگه هیچوقت و برای هیچ کسی خلق نشه.
شیرازیهای مهمون نواز هم که البته واقعاً سنگ تموم گذاشتن. 🙂
بهترینها رو در سال جدید برای دوستم آرزو می کنم.
سلام شهرزادِ عزیزم.
سال نو بر تو هم مبارک دوست من.
عید امسال هم با تمام روزهای تلخ و شیرینش رو به اتمامه.
شهرزاد، من عمیقاً فهمیدم که ما مفهوم بعضی از کلمات رو تا خودمون تجربه نکنیم به درستی نمیدونیم.
«سیل» هم یکی از این کلمات بود.
وقتی میدونی یکی از اعضای خانوادهت لحظۀ طغیان رود تو محل حادثه قرار داره، آرامش داشتن کار خیلی سختی میشه.
و ای کاش هیچ کس جانش رو از دست نداده بود.
شیرازیها هم هر چی در توان داشتن به کار گرفتن. البته کمکرسانی همچنان ادامه داره.
راستی شهرزاد من یه ایمیل برات فرستاده بودم، نمیدونم به دستت رسیده یا نه. 🙂
ممنونم بابت آرزوی قشنگت.
منم برات آرزو میکنم امسال کارهایی رو انجام بدی که همیشه یه گوشه از ذهنت بهشون فکر میکردی.
مهشید جون.
نه. دریافت نکردم ایمیلی ازت! 🙁
چی شده یعنی؟ کجا رفته آخه؟
فقط بگو بدونم، هدیه نوروزی مداد رنگی رسید دستِت یا نه؟ 🙂
کاملاً هم باهات موافقم. تا مشکلی برای خودمون پیش نیاد و یا به طور نزدیک و مستقیم در معرضش قرار نگیریم، نمیتونیم مفهوم بعضی کلمات رو به درستی درک کنیم.
شاید برات جالب باشه که یکی از برادرام که ساکن شیراز هستن و عید پیشمون بودند، یک روز قبل از این اتفاق برگشتن شیراز.
همه اش با خودم فکر میکردم میتونست این اتفاق برای هر کدوم از ما افتاده باشه و اونوقت چه خاکی به سرمون می کردیم؟
انشالله مردم، آرامش بیشتری رو در این سال و همه ی سالهای پیشِ رو حس کنن.
از آرزوی قشنگت هم ممنونم دوست خوبِ من.
مراقب خودت باش. 🙂
واقعاً ایمیل من کجا رفته آخه؟!
چندبار چک کردم ببینم ایمیل ارسال شده یا تو قسمت درافت ذخیره شده؛ ظاهراً که ارسال شده.
شهرزاد جان هدیۀ نوروزی مداد رنگی به دستم رسیده. قسمتی از ایمیل بابت ارسال هدیه تشکر کرده بودم.
و باز هم بابت لطفت ممنونم.
امیدوارم همۀ مردم سلامت باشن و دیگه اتفاقی برای کسی نیفته.
مراقبم ممنون.
تو هم مراقب خودت باش.