راحتترین، سادهترین و در دسترسترین شکل مواجه شدن با یک مسئله، نادیدهگرفتن آن است. اینکه از آن موضوع چشمپوشی کنیم. و با منطقتراشی سعی در توجیه رفتارمان داشته باشیم.
احساس میکنم اگر چه در ظاهر بیتفاوت از آن عبور کنیم. اما در ذهنمان مدام در پی اثباتِ درستی کردارمان هستیم؛ تا احساس عذابوجدانِ حاصل از نفی یک مسئله را از خود دور کنیم.
وقتی میگوییم شخص فلان احساس یا فلان تمایل را «سرکوب» میکند و آن را از ضمیر آگاه به ضمیر ناآگاه میفرستد، معنایش این نیست که از وجود آن احساس یا آن تمایل بهکلی بیخبر میگردد. و واقعا نمیداند که چنان احساس یا چنان تمایلی در او هست.
درحقیقت باید گفت مرز مشخصی بین ضمیر آگاه و ضمیر ناآگاه وجود ندارد تا بتوان گفت فلان احساس از ضمیر آگاه وارد ضمیر ناآگاه شده و شخص دیگر نسبت به آن هیچگونه آگاهی و اطلاعی ندارد؛ بلکه باید گفت در آخرین تحلیل هر انسانی خودش بهتر از هر کس میداند که چه احساسات و تمایلاتی را در خود سرکوب و پنهان نموده است، منتهی مصلحت روحیاش اقتضا میکند که خود را در مورد آن احساسات به ناآگاهی بزند.*
بعد از خواندن این پاراگراف به دنبال مصداقهایی برای سرکوبکردن خواستهها و نیازها و انکار و تکذیب رفتارها و گفتارها بودم.
فکر میکنم گاهی سرکوبکردن به شکل اهمالکاری هم خودش را نشان میدهد. زمانی که از مواجهشدن با رویدادی یا انجامدادن کاری تردید داریم؛ ترجیح میدهیم آن را به تعویق بیاندازیم. و بهنوعی طفرهرفتن را انتخاب میکنیم.
- هنگامی که در زمان افسردگی و ناراحتی، تمایل بیشتری به خواب پیدا میکنیم، در حال فرار از مسئله هستیم. چون باید برای ریشهکن کردن مشکلِ خود به جستجوی چرایی وجود آن بپردازیم. که ریشهیابی مسئله نیازمند تفکر و زمان است. و ممکن است با منشا و دلیلی مواجه شویم که چندان برای ما خوشایند نیست.
- ایدهای برای نوشتن مطلب و بهروز کردن وبلاگ خود نداریم. و حاضر نمیشویم حتی قلم بهدست گیریم و هرچه به ذهنمان خطور کرد را به روی کاغذ بیاوریم تا شاید به یک موضوع ناب و بهدرد بخور برسیم.
- بهانهی آغاز کردن یک فعالیت از شنبه.
- زمانی که قرار است فعالیتی که نیازمند انرژی زیادی است، انجام دهیم؛ احساس بیماری و کرختی میکنیم. این احساس ناخوشایند هم که با تلقین و ترس بر آن افزوده میشود؛ دلیلی است برای عدم مواجه با مسئله.
- گاهی بالعکس، واقعا بیمار هستیم. اما ترجیح میدهیم به خوددرمانی بپردازیم تا اینکه به پزشک مراجعه کنیم. چون از تشخیص بیماری خود واهمه داریم.
- از روبهرو شدن با یک شخص خاص خودداری میکنیم. و مرتب جلسهی مذاکره با ایشان را به تعویق میاندازیم.
- شغلمان را دوست نداریم. اما در توجیه و منطقتراشی متبحر شدهایم و مرتب در گوش خودمان از مزایای آن تعریف میکنیم.
- ناراحتیها، عصبانیتها و خشمهای فروخوردهای که بهمرور زمان به روی هم تلنبار میشوند. و گاه کدورت و جدایی به بار میآورند.
فکر میکنم اهمالکاریها، احساسات سرکوبشده و طفرهرفتنها، در مکان و زمان دیگر و شاید به طریقی متفاوت آثار خودشان را چه بسا وخیمتر بر جای بگذارند.
گاه یک مسئله تنها در ذهن ما حادتر از چیزی که در واقع هست، نقش بسته است. و در زمان مواجه شدن با آن متوجه میشویم که راهحل مشکل سهلتر از تصور ما بوده است. و ما بیدلیل زمان را از دست دادهایم.
***
* شخصیت عصبی زمانهی ما– کارن هورنای