من هم میتوانستم
مثل بسیاری از زنان آینهبازی کنم
میتوانستم قهوهام را در گرمای تختخوابم
جرعهجرعه بنوشم
و حرفهایم را از پشت تلفن پی بگیرم
بیآنکه از روزها و ساعتها
خبری داشته باشم
میتوانستم آرایش کنم
سُرمه بکشم
دلربایی کنم
و زیر آفتاب برنزه شوم
و روی امواج مثل پری دریایی برقصم
میتوانستم خود را به شکل فیروزه و یاقوت درآورم
و مثل ملکهها بخرامم
میتوانستم
کاری نکنم
چیزی نخوانم و ننویسم
و تنها با نورها و لباسها و سفرها سرگرم باشم
میتوانستم شورش نکنم
خشمگین نشوم
با فاجعهها مخالفت نکنم
و در برابر رنجها فریاد نزنم
میتوانستم اشک را ببلعم
سرکوبشدن را ببلعم
و مثل همۀ زندانیها با زندان کنار بیایم
من میتوانستم
سؤالات تاریخ را نشنیده بگیرم
و از عذابوجدان فرار کنم
من میتوانستم
آه همۀ غمگینان را
فریاد همۀ سرکوبشدگان را
و انقلاب هزاران مرده را ندیده بگیرم
اما من به همۀ این قوانین زنانه خیانت کردم
و راه کلمات را برگزیدم.
همه شجاع نیستن اما