ساحری به نام تلویزیون

دو سه سالی می‌شود که به تماشانشستن تلویزیون را از برنامه‌ی زندگی‌ام حذف کرده‌ام. دیداری هم اگر هست در زمان دورهمی‌های خانوادگی‌ست یا در حد نگاهِ گذرایی‌ست در اثنای عبورم از اتاقی به اتاق دیگر، در هنگامی که اعضای خانواده سرگرم خبرها، سریال‌ها، گفتگوها و برنامه‌های نامفهوم آن شده‌اند. مگر تلویزیون جز از برای سرگرمی نیست؟ در عجبم! تلف‌کردن این همه وقت در روز تنها برای سرگرمی؟

بعد از انتخاب این شیوه، احساس وارستگی و آزادی را تجربه کردم. مثل حس رهایی و نجات یک معتاد از بند افیونی مهلک. و چه تجربه‌ی سبکبار و  بی‌وزنی‌ست این عدم‌وابستگی.

بیراه به آن جعبه‌ی جادویی لقب نداده‌اند، که تنها جادوگری چُنین قادر است لحظه‌ها و فرصت‌های آدمیان را برباید؛ بی‌آنکه شخصِ متضرر و مغبون‌شده، آزرده‌خاطر یا حتی آگاه شود.

می‌پرسی مگر می‌شود بدون این جعبه زندگی کرد و در محیط خانه دچار کسالت و بی‌حوصلگی نشد؟

و من حیران می‌مانم که تو اکثر ساعات زندگی‌ات را بی‌تحرکِ اندیشه به پای آن قربانی می‌کنی.

من در ذهن خودم سریال‌ها می‌سازم. کتابها را مصور می‌کنم. تجسم‌شان می‌کنم. جان می‌بخشم به شخصیت‌ها. خیال‌شان می‌کنم. با آنها زندگی می‌کنم. درست همان‌گونه که دوست می‌دارم. من هر آنکس را که بخواهم نقشِ‌اول می‌کنم. بی‌دغدغه‌ی جذابیت صورت و ظاهر. سیرت‌شان را هضم می‌کنم. هر شهر و مکانی به وسعت این جغرافیا صحنه‌های نمایشنامه‌های من‌اند.  بی‌چارچوب. بی‌حدومرز. بی‌محدودیت.

من به پای کلماتِ شخصیت‌های برجسته و تاثیرگذار می‌نشینم. من در سکوت، بی‌صوتِ ناروا، خط‌به‌خط گوش می‌سپارم به جانِ کلامشان. بعد از آن به وجد می‌آیم. به تکاپو وا داشته می‌شوم.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *