ننوشتن به بهانه کمال‌طلبی یا گریز از قضاوت‌شدن

مدعی‌ام که نسبت به حرف و نظر مردم بی‌تفاوت هستم. تصور می‌کنم از قضاوت‌شدن هراسی ندارم. خیال می‌کنم تا آن اندازه از آزادی عمل برخوردارم که تصمیم‌ها و انتخاب‌هایم متأثر و آلوده به قضاوت‌های دیگران نمی‌شود. چراکه در ذهنم پرورانده‌ام که دیگران با تصویری ناقص از من و دنیایم آشنا هستند. پس مورد قضاوت واقع شدن با تصویری ناکامل و مبهم نباید مرا هراسان کند یا مانع انجام فعالیت‌هایم شود.

 

احساس می‌کنم تا کامل شدن این تصویر ذهنی هنوز امیدی به تغییر پیش‌فرض‌ها و باورهای دیگران است. می‌دانم حتی فکر کردن به این موضوع هم خط بطلانی است بر ادعای بی‌خیالی‌ام.

 

از نوشتن و اما منتشرنکردن مطالب در این وبلاگ گرفته تا تلاش برای پنهان‌کردن بی‌تفاوتی‌ام نسبت به هیجان و تکاپوهای آغاز سال، می‌تواند مهر تأییدی باشد بر گریز از قضاوت‌شدن.

 

فکر می‌کنم وقتی همه چیز پس از چند روز روال بی‌هدف قبل را ادامه می‌دهد چه اصراری است بر این همه دوندگی و ابراز احساسات میان‌تهی.

 

مثل این‌که بی‌هدفی‌های امسال هر شخص با نخی نامرئی متصل شده باشد به سال قبل و قبل‌تر از آن. انگشت‌شمارند آن‌هایی که می‌دانند چه می‌خواهند و پای خواسته‌شان هم می‌ایستند.

 

می‌گویم من بعد از تحویل سال تو را همان‌قدر دوست دارم که چند ساعت قبل از آن. و نفرتم نسبت به او ذره‌ای کم نشده است. بی‌تفاوتی‌ام نسبت به بعضی افراد هم همچنان ادامه‌دار است.

 

نه! من نمی‌توانم لبخندی تصنعی را به لبانم سنجاق کنم و آرزوی موفقیتی بدون تلاش و بی‌پشتوانه داشته باشم.

 

می‌خواستم چیز دیگری بگویم. به کجا رسیدم.

 

می‌خواستم بگویم با تمام ادعاهایم، در ذهنم نگرانی‌ها و هراس‌هایی پردازش می‌شود که گاهی نوشتن و انتشار مطلبی هر چند ساده _به دلیل اجتناب از بد فهمیده‌شدن و قضاوت نابجا_ دشوار می‌شود.

 

البته بد فهمیده‌شدن تنها دلیل ننوشتن نیست.

 

شهامت بسیار می‌خواهد کسی که می‌داند خوب نمی‌نویسد و با علم به این نکته نوشته‌های ناخوبش را به معرض نمایش می‌گذارد.

 

می‌نویسم و منتشر نمی‌کنم. می‌نویسم و منتشر نمی‌کنم. یک روز، دو روز، یک هفته. یک‌آن به خودم می‌آیم و می‌بینم روزها و گاه هفته‌ها شده که هیچ چیز منتشر نکرده‌ام.

 

این درست در زمانی اتفاق می‌افتد که در دفترم تندتند مشغول سیاه‌کردن کاغذ هستم. هر صبح می‌گویم از این نوشته می‌توان چیزکی برای انتشار دست‌وپا کرد؛ اما هر عصر با وعدۀ ایده‌های بهتر یا زمان مناسب‌تر خودم را فریب می‌دهم.

 

کار از آنجا سخت‌تر می‌شود که مدام در حال خواندن نوشته‌های شاهکار هستم. خواندن متن‌های خوب شهامت انتشار نوشته‌های آبکی را از من می‌گیرد.

 

چقدر از کتاب‌هایی که چند وقت اخیر می‌خوانم، لذت می‌برم. بعد از این‌که تصمیم گرفتم از نمایشگاه، کتاب نخرم، از خرید کتاب‌هایم راضی‌تر هستم.

 

+ مطلب مرتبط: [ 3 دلیل که دیگر از نمایشگاه، کتاب نمی‌خرم ]

 

 

امروز کتاب «نون نوشتن» را تمام کردم. نون نوشتن گاه‌نوشت‌های محمود دولت‌آبادی در مسیری پانزده_شانزده ساله است.

 

سخنم را با قسمتی از این کتاب خواندنی به پایان می‌برم.

 

همین‌قدر می‌دانم که نباید گذاشت فاصله با کار وسیع و عمیق شود. اما چه کنم؟ هنوز هم قادر نیستم برنامه‌ی کاری منظمی داشته باشم. بنابراین مثل همیشه ناچارم چنان با کار در آمیزم که خودکار نظمش را در بی‌نظمی خاصّ زندگی انسان در جامعه‌ی عقب‌افتاده و نابه‌سامان به‌دست بیاورد و آدم دیگر شب‌وروزش را نتواند از هم تمیز بدهد. عمده آن است که بفهمیم نجات در کار است؛ هم نجات فرد و هم نجات جمع.

 

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *