وقتی کلامت را از زبان دیگری می‌شنوی

بارها پیش آمده است که نکته‌ای مدام در ذهنم در حال چرخیدن بوده است، یا جمله‌ای را در جایی برای خودم یادداشت کرده‌ام؛ و در اندک‌زمانی پس از آن، عینا همان جمله یا عبارتی با مضمونِ مدنظر خودم را از زبان دیگری شنیده یا خوانده‌ام.

تکرار این رویداد به‌اندازه‌ای بوده که برای من قابلِ اغماض نیست.

و چون در عین روراستی و صداقت با خودم، اطمینان دارم که پیش از مشاهده یا شنیدن آن عبارات، آنها دغدغه‌ی ذهنی من هم بوده‌اند، پنهان‌کردنِ شگفتی و شعفِ درونی‌ام کاری بس دشوار می‌نماید.

 

البته بماند که به قول شخصیت تونی در کتابِ درک یک پایان* که قصد مقایسه‌ی یک گفته از زبان خودش و یک شخصیت مطرح داشت ،

“این جملات از دهان آنها بسیار شوخ‌طبعانه و مغالطه‌آمیز به‌نظر می‌آمد و از دهان من فقط شبیه یک شوخی بی‌جا بود.”

 

نمی‌دانم برای شما هم پیش آمده است که چنین چیزی را تجربه کرده باشید یا خیر؟ اما به‌یقین شنیدنِ دغدغه‌های فکری‌تان از زبان افرادی که نزد شما اعتبار و حساب ویژه‌ای دارند، مایه‌ی مسرت و شادمانی‌تان خواهد بود. و هرچه شخصِ گوینده نزد شما محترم‌تر و معتبرتر باشد، به همان نسبت توان گُنجیدنِ در پوست‌تان دشوارتر است. مخصوصا زمانی که فرد موردنظر به زیبایی هرچه تمام‌تر، همه‌ی زوایای آن را مورد بررسی قرار می‌دهد و نکته‌ای به دانسته‌هایتان می‌افزاید.

البته غالبا از ترسِ اتهام به گزافه‌گویی یا تقلیدِ موضوعات؛ چشم‌پوشی و سکوت را ترجیح می‌دهم.

و این روزها بیشتر از پیش با این پدیده مواجه می‌شوم. صبح به موضوعی فکر می‌کنم، عصر در وبلاگ دوستانم با آن مواجه می‌شوم. یا اینکه چند لحظه‌ بعد پیامی حاوی همان نکته به دستم می‌رسد.

دوست ندارم این پدیده را به قانونِ جذب و هم‌راستایی خواسته‌های من و تلاشِ کائنات برای برآورده‌شدن‌شان ربط بدهم.

فکر می‌کنم زمانی که پیرامونِ موضوعی فکر می‌کنم، آن مبحث در ذهنم پررنگ و شاخص می‌شود. و من با ذهنِ مصداق‌یابم درصدد پاسخ یا شفاف‌سازی آن مسئله برمی‌آیم، از همین‌رو شاخک‌هایم برای دریافت اطلاعات مرتبط با آن تیز می‌شوند. و در گوشه‌ای از ذهنم می‌سپارم که مراقب سیگنال‌های محیطی باشد، به همین‌خاطر با کوچکترین نشانه‌ای نسبت به آن حساس‌تر عمل می‌کنم.

در رابطه با هم‌عقیده بودن و داشتن دغدغه‌های مشابه با دیگران هم فکر می‌کنم دنیای اطرافم را با افرادی مثل نویسندگان و دوستانی پر کرده‌ام که خطِ فکری‌شان را از پیش تایید می‌کرده‌ام. یعنی یک شباهتِ حداقلی در ابتدا وجود داشته است و من فقط به انباشته‌کردن کتاب‌ها و نوشته‌های مورد علاقه‌ام پرداخته‌ام.

ما دنیای اطراف‌مان را به نحوی‌ مدیریت می‌کنیم که  موجب انتخاب و گزینش افکار و اندیشه‌های مشابه و موافق می‌شود.

***

*درک یک پایان نوشته‌ی جولین بارنز

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *