پیشنوشت: از شخصی عملِخلافی سر زده، که موجب خدشه در اعتبارِ نام و نانش شده بود. هر کسی که از این ماجرا آگاه میشد، چُنان قدیس و یک معصوم به تجزیهوتحلیل اتفاقِ رخداده میپرداخت. و درصدد ریشهیابی مسئله برمیآمد.
عدهای اینگونه تصور میکردند که حتما در فرهنگ خانوادگی آنها، قُبح اینگونه مسائل شکسته شده است. و ریشهی آن را به دورانِ کودکی و گذشتهی او نسبت میدادند. عدهای دیگر برای خالی نبودن عریضه، به فهرستکردن عواملی که میتوانسته او را به سمتِ انجام این عمل سوق داده باشد، میپرداختند.
مرتب این پچپچ -با حالتِ لب به دندان گزیدهای- به گوشم میرسید که چرا این عمل از شخصِخاطی سر زده است؟
***
من فکر میکنم زمانی که آدمی قصد انجام عملِ خلافِعرفی دارد، تحت تاثیر شرایطِ موجود، وسوسهها و گفتگوهای درونی با خود قرار میگیرد. و توجیهکردن و صحیح پنداشتن عملِ خود به حدی شدت مییابد که کمرِ عقل و منطق را به خاک میمالد.
بر این باورم که هر اشتباه و کار ناصوابی به تکتک ما انسانها نزدیک است. یا شاید باید بگویم که امکان و احتمال خطا در تمام افراد موجود است. و همه در معرض تصمیمات اشتباه هستیم. و نمیتوانیم خودمان را از انتخابهای نافرجام مصون بدانیم.
در یک لحظه احساس میکنیم -با بودن در آن شرایط- معقولترین و بهترین تصمیمِ ممکن را گرفتهایم. اما ممکن است با گذشتِ زمان در باور خودمان هم تصور انجام آن عمل، گنجانده نشود.
***
بهزعم من غالبا حقیقت دارای زوایای است که از چشم ما پنهان میماند. همیشه قسمتی از اصلِ ماجرا در هالهای از ابهام قرار دارد. اصلا امکان دارد ماهیتِ واقعیت آن چیزی که مینماید، نباشد. ما هم طبقِ عادتِ معمول، بدون اطلاعاتِ کافی از چندوچون موضوع، به قضاوتکردن و سناریوبافی میپردازیم. صبر نمیکنیم تا قسمتهای رازآلود مسئله برملا شود.
چون انسان از ابهام گریزان است، دوست دارد با تکههایی از حقیقت به خیالپردازی بپردازد. آن را پروبال دهد، تا شاید از آن نیمهی مبهم هم رمزگشایی کند. او برای کشفِ حقیقت، تکههای شنیدههایش را چُنان تکههای یک پازل به هم میچسباند تا به یک داستان عاری از ابهام دست یابد.
اما از این مسئله غافل است که این پردازشها آلوده به خطا و سوگیری است. و “هر کسی از ظن خود شاید یار من“