مطالبی در رابطه با عکاسی میخواندم که به این جمله از ادوارد اشتایخن برخوردم.
فکر میکنم هر عکاس جوان، پیش از آنکه بخواهد از راه عکاسی نان بخورد، باید بفهمد که چرا عکاسی میکند و از چه چیزی میخواهد عکس بگیرد. اگر غیر از این باشد، بزرگترین اشتباهی است که ممکن است از او سر بزند.
این جملات قدری مرا به فکر واداشت. به این اندیشیدم که آیا از چرایی انتخابهایمان آگاهیم؟ آیا دلیل و مقصد مشخصی برای انجام کارهایمان داریم؟ آیا تصویر واضح و روشن و شفافی از آینده و مسیر منتهی به هدفهایمان داریم؟ آیا اصلا هدف مشخصی در نظر گرفتهایم؟
یا مثال ما همان دیالوگ معروف لوئیسکارول در کتاب “آلیس در سرزمین عجایب” است که نوشته؛
آلیس به یک دوراهی رسید و یک گربه را روی درخت دید.
به گربه گفت: «از کدام مسیر باید بروم؟»
گربه پرسید: «به کجا میخواهی بروی؟»
آلیس پاسخ داد: «نمیدانم.»
گربه گفت: «پس مهم نیست که از کدام راه بروی.»
کشف علاقهمندیهای هر شخص، بهزعم من یکی از مهمترین روشهای تعیین هدفی شفاف است. اگر فردی علاقههایش را بشناسد، برای رسیدن به آن با اشتیاق فراوان و تمام توان تلاش میکند.
و شوق در وجود آدمی بهمانند فانوسی دریایی، انسان را به سوی سرمنزل مقصود میکشاند.
نباید به این علت چیزی را انتخاب کنیم که چون مورد تایید و برگزیده همه است. و برای ملحقشدن به اکثریت در دام پیچراهههای مازگونه بیفتیم. و تمام طول عمرمان را نادانسته در این ماز سپری کنیم. و زمانی متوجه شویم به دور خود بیهدف و بیهوده میگشتهایم که دیگر فرصت یا توان و رمقی برای طیکردن ادامهی مسیر برایمان باقی نمانده باشد.