جودیابوت از همان دوران کودکی شخصیتِ کارتونیِ محبوب من بود. لحظهشماری میکردم تا زمان پخش آن فرا برسد و هر ثانیهی آن را باولع به تماشا مینشستم و همپایش غرق در خیالپردازی میشدم.
شاید چون براین اعتقاد است که «مهمترین خصوصیت آدمی قوهی تخیل و تصور است.» بهراحتی میتواند قوهی تخیل مخاطب را فعال؛ و او را با خود همراه کند.
گاه به تماشای دوباره و چندبارهی آن مینشینم و همزمان مطالعهی کتابش را هم از سر میگیرم.
با جودیابوت همذاتپنداری شدید و عجیبی دارم. مطمئناً متأثر از فضای این کارتون بود که تا مدتها آرزویِ تحصیل در مدرسهی شبانهروزی را در سر میپروراندم.
شیفتهی نشستن پشت آن میزتحریری بودم که بهعقیدهی جودیابوت، شبیه به میز کار نویسندههاست. مثل این بود که با نیرویجاذبهای آدم را به بیشتر نوشتن فرا میخواند. مخصوصاً با وجود آن پنچرهی رؤیایی رو به حیاط دبیرستان.
***
سراسر کتاب حاوی نامههای یکطرفهی جودیابوت به بابالنگدراز است. نامههایی که به شرح اتفاقات روزمره برای بابالنگدرازی میپردازد که تصمیم گرفته هویتش فاش نشود. حتی کوچکترین و بیاهمیتترین موضوعات را از قلم نمیاندازد. احساساتش را بدون هیچگونه محدودیت و ممنوعیتی، حتی گاهی بهطور افراطی ابراز میکند و شاید همین بیپروایی و جسوربودن این شخصیت است که او را دوستداشتنی میکند.
اینبار که مطالعهی کتاب را تمام کردم، تصمیم گرفتم مثل جودی برای نوشتن بهانهتراشی نکنم و منتظر ایدههای بکر نباشم و از جزئیترین و پیشپاافتادهترین مسائل بهره ببرم. چون هدف تمرینِ نوشتن است.
چند جملهی مورد علاقهام را بهترتیبِ شماره صفحهی کتاب، در اینجا یادداشت میکنم.
* امروز صبح اسقفی برای ما صحبت کرد حدس میزنید چه گفت؟
«حکمت بزرگی که انجیل به ما تعلیم داده است اینست، فقرا از این جهت خلق شدهاند که برای دیگران مجال نیکوکاری به وجود آید!»
ملاحضه میفرمایید. مثل اینکه فقرا هم یک نوع حیوان اهلی مفیدی هستند،{…}
* تنها عاملی که مانع از قورباغه جمع کردن من میشود اینست که در اینجا هیچ قانونی جمع کردن قورباغه را منع نکرده است.
* باور کنید ناراحتیهای بزرگ نیست که صبر و بردباری لازم دارد بلکه این ناراحتیهای خردخرد و جگر سوراخکن را با تبسم برگزار کردن حقیقتاً روحیه لازم دارد و من سعی میکنم این روحیه را به دست آورم.
* شکر خدا که من هیچ خدایی را از هیچکس به ارث نبردهام. من آزادم که خدای خود را آنطور که دلم میخواهد مجسم و انتخاب کنم.
* به نظر من بچهها باید یاد بگیرند که هر کاری را با عشق و علاقه انجام دهند نه به خاطر وظیفهشناسی.
* بعضیها زندگی نمیکنند، مسابقهی دو گذاشتهاند، میخواهند به هدفی که در افق دوردست است برسند و در حالی که نفسشان به شماره افتاده میدوند و زیباییهای اطراف خود را نمیبینند. آنوقت روزی میرسد که پیر و فرسوده هستند و دیگر رسیدن و نرسیدن به هدف برایشان بیتفاوت است.
* آدم هوس چیزهایی که مزهاش را نچشیده هرگز نمیکند، ولی بعد از اینکه یک بار مزهی نعمتی را چشید آنوقت دیگر محرومیت از آن مشکل است. برای اینکه آنوقت آدم خود را به داشتن آن نعمت ذیحق میداند.
#من_و_کتاب