در مکان همیشگی منتظر سرویس شرکت ایستادهام. با ستایشِ سکوتِ مسحورکننده و خنکایِ دلپذیرِ صبحگاهی بر لب.
برای فروکاستن از رنجِ لحظههایِ کشدارِ انتظار خود را به براندازکردن اطراف سرگرم کردهام. افراد ثابت محله در آن ساعت را حضوروغیاب میکنم. چند ثانیه بعداز رسیدنم مثل هر روز وَنی قرمزرنگ با دری که اغلب باز مانده از روبهرویم عبور میکند. من باز هم نتوانستم آن برگنوشتۀ چسباندهشده روی شیشۀ جلو را کامل بخوانم. فقط میدانم سرویس کارکنان یک کارخانه است.
دوچرخهسوار امروز هم با نان سنگک به دست از پیچ آن سوی خیابان بهراحتی عبور کرد. من هر روز نگرانم نکند با یک دست آزاد نتواند تعادلش را حفظ کند. نگرانیام بیهوده است. او با مهارت با یک دست دوچرخهاش را میراند و نان سنگک را سالم به خانه میرساند. بوی نان تازه مشامم را پر میکند.
هنوز دوچرخهسوار بهطور کامل از کنارم عبور نکرده است که خشخش کشیدهشدن جارو بر آسفالت خیابان توجهم را جلب میکند. امروز هم رفتگر وظیفۀ پرزحمتش را بهطور خستگیناپذیری انجام میدهد. میدانم این پاکیزگی تا چندساعت دوام نخواهد داشت. تا زمانِ آغاز رسمی یک روزِ تازه و ازدحام خیابان از رهگذران عجول و بیحواس.
به ساعتم نگاهی میاندازم. معمولاً سرویس شرکت در این ساعت رسیده است. عادت به وقتشناسی ارتشوارم مهلتی برای فکرکردن به تأخیر احتمالی و جاماندن نمیدهد. چند دقیقه تأخیر سرویس هم محتمل است. بعد از دوسه دقیقه تأخیر شروع میکنم به فرضیهبافی. بعد از گذشت هفت دقیقه به فکر تماس با همکارم میافتم. در کیفم به دنبال تلفنهمراهم میگردم. عادت ندارم در خیابان موبایل به دست بگیرم تا هم حواسم پرت نشود و هم اینکه برق موبایل وسوسۀ هیچ بدطینتِ بالقوهای را در آن وقت صبح برنیانگیزد.
از همکارم میشنوم که سرویس بهدلیل نقص فنی با یک ربع تأخیر حرکت کرده است. مطمئن میشوم این انتظار، کوتاهی از جانب من نیست. البته هر روز آنقدر زودتر میرسیم که با یک ربع تأخیر هم احتمالاً در ساعت موظف در محل کار حاضر خواهیم بود و در روند کار خللی ایجاد نخواهد شد.
خیالم که آسوده میشود دوباره توجهم را از دیرکردن راننده به رهگذران خیابان بازمیگردانم.
ده دقیقهای میشود که منتظر ماندهام. تعداد عابران بیشتر شده است. تفاوت تعداد رهگذران با گذشت ده دقیقه قابلتوجه است. ده دقیقه زمان زیادی نیست؛ اما تعداد افرادی که رهسپار خیابان شدهاند تفاوت معناداری دارد.
فکر میکنم همین تفاوتهای جزئی و ریزعادتها است که تمایز ایجاد میکند. اندکی تلاش مضاعف است که شخص موفق را از افراد معمولی متمایز میکند. پایبندی به قانون «فقط یک گام بیشتر» است که افراد باپشتکار و مصمم را از سایرین منفک میکند. بین این دو دسته از افراد مرز باریکی وجود دارد. مرز باریکی که شایستگی را زیبندۀ برخی میکند.
میاندیشم برای موفقشدن و پیوستن به سرآمدها به کارهای خارقالعاده و شگرف احتیاج نیست. کافیست مواظب ریزعادتهای فردیمان باشیم. کافیست از این مرز باریک عبور کنیم. اندکی زحمت را به جان بخریم و درمانده نشویم. پایداری در برخی ریزعادتها ما را از قافلۀ اکثریت جدا میکند.
***
پینوشت: کتابی با عنوان ریزعادتها : عادتهای کوچکتر، نتایج بزرگتر نوشتۀ استفان گایز در بازار موجود است. البته من هنوز این کتاب را نخواندهام.