در گذشتهی نهچندان دور، نگاهِ غالب من در انتخاب استراتژیهای مذاکره، پیرو استراتژی برنده-بازنده (Win-Lose) بود. مدلذهنیام بهمرور با همین باور پرورش یافته بود.
تصورم بر این بود که حتما میبایست یک طرف برنده باشد و نفر مقابل بازنده.
گویا نتیجهی برد-برد چنان مبهم و کمرنگ بود که بهسختی قدرت خودنمایی مییافت.
***
تا فراموشم نشده، مطرح کنم که منظورم از مذاکره، جلسههای کاریِ رسمی و پرطمطراق نیست. بلکه همین تعاملهای روزمره و گفتگوهای عادی با یک همکار یا حتی یک دوست صمیمی.
***
فکر میکنم کم نباشند افرادی که زمانی احساس برندهبودن را تجربه میکنند که طرفمقابل بازنده باشد. یعنی لحظهای طعمِ خوشایند برد را میچشند، که دیگری را ناکاوت کرده باشند.
از سوی دیگر هم که به قضیه نگاهی بیندازیم، ما زمانی که “برنده” نباشیم، دچار کرختی میشویم و خودمان را “بازنده” میپنداریم.
من فکر میکنم در اینجا هم میتوان از دنیای سهحالتی نسیمطالب بهره برد. ممکن است ما “برنده” نباشیم. اما لزومی ندارد که حتما “بازنده” باشیم. میتوان در دنیای سومی قرار گرفت که نه برنده است و نه بازنده. شاید همان “بیتفاوت بودن” نیز در اینجا کاربردی باشد.
تصورِ دنیایی که استراتژیِ غالب آن “برنده-بازنده” است، ما را با دنیایی خشن مواجه میکند، که افرادِ جامعه از هیچکاری برای برندهبودن فروگذار نیستند. هر شخصی تمام توان خود را برای بیرون راندن شخصِ روبهرویی به کار میگیرد.
با این اوصاف، تصور “بازنده-بازنده” بودن هم برای مدتزمان طولانی چندان دلپذیر نیست. چرا که احساس میکنم با جامعهای منزوی و افسرده روبهرو خواهیم شد.
میتوان شرایطی را فراهم کرد که هر دو طرف احساس “برد” را تجربه کنند. شاید حالت برنده-برنده کمی آرمانی و ایدهآلگرایانه بهنظر برسد، اما من فکر میکنم امریست شدنی. تنها کافیست کمی از خواستهها و توقعاتمان کم کنیم. تعدیلِ انتظارات میتواند راهگشا باشد.