در روزهایی هم که زمان کافی برای فکر کردن و پرداختن به توسعۀ مهارتهای فردی ندارم، از سهمیۀ مطالعۀ روزانهام غافل نمیشوم. چندصفحهای هم که شده حتی با چشمان خوابآلود مطالعه میکنم تا با خیال آسودهتری سر به بالین بگذارم.
گویا خواندن هرچند سطحی و کمعمق، با من عجین شده است. خواندن حتی اگر از سر عادت هم باشد، برایم عادتی خوشایند و مقبول محسوب میشود؛ اما هنوز به هر روز نوشتن به آن میزان کلمه که باید متعهد نشدهام.
روزهایی بوده است که به بهانههای متفاوت از نوشتن سر باز زدهام. یا کلاً فراموشم شده که باید بنویسم یا در خاطرم بوده؛ ولی رمقی برای بیدار ماندنِ بیشتر در بدنم باقی نبوده است.
سادهتر از نگاه من به چه معناست؟
ابتدا باید «ساده» را مفهومپردازی کنم. ساده یعنی ذهن و فکر کمتر با فعالیت در حالِ انجام درگیر شود. یعنی بتوان با انرژی کمتری به آن پرداخت.
چرا خواندن برایم سادهتر و راحتتر از نوشتن است؟
چرا من در روزهای پرمشغله هم مطالعه را انجام میدهم اما نوشتن را نه؟
ابتداییترین دلیل این است که ترجیح میدهم عادتی را که برای شکلگیریاش تلاش کردهام، ترک نکنم. یا بهقول معروف زنجیره را نشکنم.
و دیگر اینکه من کتابها را روبهرویم میگذارم و مشغول خواندن میشوم. لابهلای مطالعه ممکن است گاهی ذهنم از موضوع پرت شود و تنها با چشم خطنوشتهها را دنبال کنم بدون آنکه کمترین توجهی به اصل مطلب داشته باشم.
من در زمان خواندن، ایدهای از قبل نوشتهشده توسط دیگران را مرور میکنم و سعیام بر این است که آنها را به خاطر بسپارم و در قسمتی از ذهنم جا دهم.
اما برای نوشتن باید به کلماتی که به کار میگیرم فکر کنم. باید جملات را درک کنم. باید نوشتههایم را سروسامان بدهم. و آنها را در چارچوبی مشخص و قابلِفهم جا بدهم.
پس در هنگام نوشتن، ذهن و فکر به میزان بیشتری درگیر میشود. و به تمرکز و انرژی بیشتری نیازمند است.
برای نوشتن باید صاحبنظر بود و حرف تازه و نکتۀ بهدردبخور و آموزندهای در چنته داشت.
در زمان مطالعه ابتدا افکار دیگران را مرور و سپس تجزیهوتحلیل میکنیم؛ اما برای نوشتن باید خود را همزمان با نگارش به فکر کردن هم وادار کنیم. گاهی هم از قبل به مبحثی فکر کردهایم و سپس آن را ثبت میکنیم.
در زمان خواندن منفعلتر هستیم؛ اما بههنگام نوشتن فعالتر عمل میکنیم. میتوان گفت درنهایت مطالعۀ فعال هم به نوشتن ختم خواهد شد.