در حال مطالعهی کتاب “سایبرنتیک روان” (psycho-cyberntic) هستم.
در خط اول مقدمه آمده است که سایبرنتیک به معنای اداره خودکار پدیدههاست.
محتوای کتاب بیشتر حول محور خود-انگاره (self-image) یا همان تصویر ذهنی فرد از خویشتن میچرخد.
من فکر میکنم همانطور که در مقدمه به آن اشاره شده است، سایبرنتیک روان جزء آن دسته از کتابهای روانشناسی نیست که به دنبال مثبتاندیشی کاذب و اغراقشده، و با هدف فروش بیشتر باشد.
وعدههای تغییرات یکشبه و آنی و تحولات یکباره و بدون تلاش را نفی میکند. و بهزعم من، بیشتر درصدد آگاهی بخشیدن به مخاطب و رشد تفکر و ارتقای آن است.
برای تاکید بر این مسئله هم میگوید:
فراموش نکنید که همه ما مجموعهای از عادتهای فکری، احساسی و رفتاری هستیم و قلعه ذهن ما یکباره به تسخیر اندیشهها، احساسها و رفتارهای سازنده و سایبرنتیکی در نمیآید. همانطور که سهراب سپهری میگوید: «همواره غبار عادت در مسیر تماشاست.»
***
در قسمتی از کتاب به جملهای از اسکارلت در فیلم “بر باد رفته” اشاره میشود که همیشه میگفت:
امروز نمیخواهم نگران این موضوع باشم، نگرانی را برای فردا میگذارم.
به عادت رفتاری اسکارلت اشاره میکند که با بهتاخیر انداختن واکنشهایش -با وجود مشکلات فراوان- توانست توازن و آرامش درونیش را حفظ کند و با محیط پیرامون خود به بهترین شکل ممکن برخورد کند.
بهنظرم ما برای شروع هر کاری بهدنبال بهترین و مطلوبترین زمان ممکن میگردیم.
سال آینده، ماه بعد، هفتهیآتی و فردا، بیشتر بهانههایی هستند برای اهمالکاری و آغاز نکردن.
و با اینکه در بهتعویقانداختن کارها خبره شدهایم. و بهدنبال بهانههای متعدد میگردیم و علت کارهایمان را هم استادانه توجیه میکنم. اما در کنترل و بهتاخیر انداختن واکنشها و پاسخهای احساسی و رفتارهای تکانشی مهارت چندانی نداریم.
بهتاخیر انداختن پاسخ و واکنش، سیستم خودکار «شرطیشدن» را مختل کرده و آن را از کار میاندازد.
شمارش اعداد تا ده، پیشنهادی است برای بهتاخیر انداختن واکنشها و فروخوردن خشمهایمان.
در مدت شمارش اعداد نباید هیچگونه واکنشی صورت پذیرد. حتی انقباض عضلات را هم نوعی از واکنش میداند.
برای شاد بودن هم دنبال دلیل و چرا میگردیم اما از استرس، نگرانی و ناراحتی در هر شرایطی استقبال میکنیم. نیاموختهایم که وقت محدود را با اضطراب، غم و پریشانفکری تلف نکنیم. و باید آنها را به وقت و زمان دیگری موکول کنیم.
نمیدانم چرا بعد از خواندن این مطالب این جمله از کتاب “ناطور دشت” نوشته “جیدیسلینجر” در ذهنم تداعی شد.
من مبتلا به نوعی از پارانویای وارونهام. دائما به مردم مظنونم که دارند برای شادکردن من نقشه میکشند.