مقایسۀ دامنۀمطالعاتی نویسنده با ویراستار

تصورم بر این بود که ویراستاری کار ساده‌ای است. تاحدودی از نحوۀکار و میزان توجه و تمرکزی که یک ویراستار باید بر کارش معطوف کند، آگاهی داشتم. نه‌اینکه به‌طورمطلق ویراستاری را کار آسان و راحتی بدانم، اما در مقایسه با نویسندگی، در نظرم راحت‌تر و «شدنی‌تر» می‌آمد.

بعداز اندکی مطالعه در رابطه با حرفۀ ویراستاری، این‌طور برداشت کرده‌ام که می‌توان نویسندگی را زیرمجموعۀ ویراستاری درنظر گرفت. یا اینکه نویسندگی را در دل ویراستاری جا داد. چرا که یک ویراستارِ حرفه‌ای و موفق می‌بایست در وهلۀ‌اول با چندوچون نویسندگی آشنایی داشته باشد. و چه بهتر که خودش صاحب‌اثر هم باشد.

نخست نویسنده باید اندیشه‌ها یا آموخته‌هایش را به‌صورت برون‌ریزی‌‌ذهنی‌ بر روی کاغذ ثبت کند، بی‌آنکه نگران کیفیتِ نوشته‌ یا نحوۀ جمله‌بندی و رعایتِ نکاتِ‌نگارشی باشد. پس از آن می‌تواند به‌ بازخوانی نوشته‌ها بپردازد و آنها را ویرایش کند.

نویسنده همین‌که بتواند در حیطۀ تخصصی خود قلم‌فرسایی کند کافی‌ است و کسی از او انتظار ندارد که در تمام زمینه‌ها صاحب‌سخن باشد. حال اگر برحسب‌علاقه، دامنۀمطالعاتی خود را در چند موضوع بسط دهد که چه بهتر.

اما در رابطه با یک ویراستار شرایط فرق می‌کند. بحث علاقه و دوست‌داشتن نیست.

ویراستار علاوه‌بر آشنایی با نکاتِ‌دستوری، قواعدِنگارشی، مهارت جزئی‌نگری و دقیق‌بودن باید در حوزه‌هایی که قصد انجام کار دارد مطالعاتی داشته باشد، تا کلمات و عباراتِ معمول و مصطلح در آن رشته یا همان ترمینولوژی را بشناسد تا ترکیباتِ اشتباه را به‌کار نگیرد.

ویراستار ملزم است دامنۀ مطالعاتی گسترده‌تری داشته باشد تا به میزان لازم از موضوعی که در دست می‌گیرد آگاهی داشته باشد، تا بتواند به بهترین و صحیح‌ترین نحو و در رساترین جمله، مفهوم را منتقل کند.

فکر می‌کنم ویراستاری تاحدودی شبیه‌به مترجمی باشد. مترجم هم زمانی که به ترجمۀ کارهای تخصصی روی می‌آورد باید با اصطلاحات و کلماتِ‌کاربردی آن رشته آشنایی داشته باشد. تا بتواند یک ترجمۀ روان و قابل‌فهم انجام دهد. و هرچقدر خواننده کمتر احساس کند که با یک ترجمه روبه‌رو است، مترجم قوی‌تر عمل کرده است.

 

#ویراستارباشی

یک دیدگاه

  1. باز هم درود و ادب. البته من اول نویسنده بودم. خرنگار، منتقد فیلم، فیلم‌نامه‌نویس و……
    اما از بس کتاب می‌خوندم و موقع خوندن بعضی کتاب‌ها به استباهات برمی‌خوردم و از آنجا که همیشه مداد در دستم بود، اصلاح می‌کردم و غر می‌زدم و بعد در دلم همیشه دوست داشتم روزی می‌توانستم ویراستار بشوم که خدا این فرصت رو به‌طور غیرمنتظره‌ای در اختیارم گذاشت. اگر داستانش را بشنوید انگشت به دهان می‌مانید.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *