در دوران مدرسه نمرهی هجده را از نوزده بیشتر دوست داشتم. نوزده با آن هیبتش به نیشخندی میمانست که مادام بیستنشدنم را به رخم میکشید.
بهزعم من ایستادن در جایگاه دوم اندوهی با خودش دارد؛ حسرتی که مدام نبودن در ردهی اول را به تو گوشزد میکند. یک نوع نتوانستن که فاصلهی چندانی با توانستن نداشته است.
در رتبهی سوم یا پایینتر که قرار بگیری احتمالاً کمتر این غم را احساس خواهی کرد.
دردی در دومبودن چمباتمه زده است که میدانی تا اولبودن و درصدر نشستن فاصلهی قابل توجهای نداشتهای. اگر این فاصله را با یک سهلانگاریِ مضحک و با دست خویش ایجاد کرده باشی شدت این درد عمیقتر و جانکاهتر خواهد بود.
در آن لحظه با خود میاندیشی که میتوانستی اول باشی. تنها به اختلافِ نهچندان فاحش با جایگاهِ برتر فکر میکنی نه به مسیری که برای رسیدن به این نقطه طی کردهای، نه حتی به رقیبانی که یکبهیک پشت سر گذاشتهای. تمام تلاشهای منتهیشده به این نقطه در نظرت رنگ میبازند.
دومشدن در سایهی محبوبیت و زرقوبرقِ اولبودن ناچیز شمرده میشود. دیگر به این فکر نمیکنی که جایگاه سومی هم وجود داشته است. تمام فکر و ذکر تو درگیر درصدر بودن میشود.
وقتی جزء نفرات برتر نباشی شاید دیگر آنچنان برایت فرق نکند nام باشی یا (n+1)ام؛ چون رسیدن به آن مرتبه را دور از ذهن و ورای تصور میپنداری چه برسد به اینکه برای نبودن در آن جایگاه احساسی تلخ را تجربه کنی.
اندوهِ دومبودن بهسانِ حسرتی است که در زمانِ سوختشدنِ فرصتهایی که در یک قدمی ما قرار دارند، تجربه میکنیم.
***
پینوشت: اهل فوتبال نیستم. آخرین باری که پیش از مسابقات ایران در جامجهانی 2018 به تماشای فوتبال نشستم، بازی ایران با آرژانتین در جامجهانی 2014 بود. دیشب هم اختتامیه را به تماشا نشستم. واحسرتا و غمی که در چهرهی بازیکنان کرواسی مشهود بود مرا به نوشتن این حرفهای بیسروته واداشت.