شاید شما هم افرادی را دیدهاید که برای قطعیکردن تصمیمی چشمهایشان را میبندند و دو دست را به موازاتِ هم در امتداد بدن قرار میدهند، و آنگاه دو انگشتِ اشاره را با همان چشمان بسته، چُنان دو قطب آهنربا به هم نزدیک میکنند، تا ببینند که سرانگشتانشان دوقطب موافق درمیآیند و همدیگر را جذب میکنند. یا اینکه مانند دوقطب مخالف از هم دور میشوند و طالعشان با هم جفت نمیشود.
شاید این افراد برای نهاییکردن انتخاب و تصمیمشان به دنبال بهانهای هرچند کوچک هستند. به دنبال یک نیرویمحرک، مشوق یا انگیزاننده. اشخاصی که مدام دودل و مردد هستند که آیا باید فلان کار را انجام دهند یا خیر.
گاهی دچار وسواسفکری میشویم و زمان زیادی را به حسابوکتاب و برنامهریزی اختصاص میدهیم. در اثنای نتیجهگیری تمام موانع و مشکلات احتمالی موجود در مسیر را متصور میشویم. و مرددانه به بازبینی و بازنگری نقشهی ترسیمشده میپردازیم. در این حالت است که در دام سیستم دو تصمیمگیری افتادهایم.
وقتی در مسیر قدم بگذاریم متوجه میشویم خیلی از ترسها و تصورات، واهی بودهاند. قدمگذاشتن در راه، ما را ملزم به جمعآوری اطلاعات لازم میکند. و باید بدانیم که لزومی ندارد از ابتدای حرکت، تمام مسیر شفاف و مشخص باشد. شاید انتهای جادهی منتهی به هدف مهاندود و غبارآلود به نظر برسد، اما نباید غافل شویم زمانی که حرکت میکنیم قدرت انتخاب و تصمیم در محیط پیرامونمان آسانتر میگردد. و هر گامی که برمیداریم چراغ و روشنایی میشود برای گامهای آتی.
و نباید فراموش کنیم که با وسواسفکری و ترس و واهمه و فرار از انتخابکردن، همیشه در نقطه و جایگاهی ثابت باقی میمانیم. و هیچگاه مقصد و رشد و رسیدنی در کار نخواهد بود.
من برای رهایی از این دام، خودم را در عمل انجامشده قرار میدهم. بدون فکر کردنِ اضافه و دستوپاگیر اقدام میکنم. و فعالیتی را که در انجام آن مردد شده بودم انجام میدهم.
سعی میکنم در آن مورد خاص مبلغی هرچند ناچیز هزینه کنم مثل خرید وسایل و ابزار لازم یا پرداخت بیعانه برای نامنویسی در کلاس مربوطه یا متعهد کردن خودم بهوسیلهی درمیان گذاشتن تصمیمم با یک شخص ثانی.