همیشه از سابقهی درخشان شغلیاش میگوید. سنواتش را سند افتخاری میداند و یکریز به مقایسهی توانمندیهای خود با سایر همکارانش میپردازد. او مدام از حرفهایگریاش دم میزند.
درست است که از هر فرصتی برای اثبات برتری خود استفاده میکند، اما انصافاً کیفیت کارش را میشود به وضوح مشاهده کرد و تمییز داد. واقعاً در رشتهی خود حرفی دارد برای گفتن و مهارتی دارد در حد ابراز وجود مکرر.
اطلاع دارم که در بدو ورود به بازارِ کار همین اندکتحصیلات آکادمیک را هم نداشته است. هر آنچه آموخته، در حین کار بوده است و با استفاده از شیوهی استاد-شاگردی.
گاهی به او غبطه میخورم. نه به داشتهها و توانمندیهایش؛ بلکه به شاگردی کردن نزد استادی چنین زبردست و بخشنده که علم و مهارتش را متواضعانه به طور تمام و کمال در اختیار نیرویی تازهکار قرار داده است.
با خودم میگویم کاش علاوهبر علم و دانش، بخشندگی یک آموزگار را هم آموخته بود.
چه استادانی که فوت کوزهگری را تا ابد نزد خود نگه میدارند و به گور میبرند؛ همانهایی که از آموزشِ تمام و کمالِ اصول کار به دیگری واهمه دارند.
برای حرفهایشدن مدام از تلاش شاگرد گفتهایم و از چندوچون مطیع بودن و پشتکار داشتن او. شنیدهایم که شاگرد باید مشتاق باشد و کوشا. اما گاهی باید به تماشای روی دیگر ماجرا نشست اگرچه همیشه رؤیت آن روی سکه خوشایند نیست.
کاش خالصانه آموختههایمان را انتقال میدادیم.
فراموش میکنیم تربیت یک نیروی حرفهای و کاربلد میتواند به عنوان بخشی از هویت و برندشخصی ما باشد و ما میتوانیم با افتخار اسامی افرادی را که با کمک و راهنمایی ما به موفقیت رسیدهاند، به عنوان رزومهی کاری خود مطرح کنیم.
شاید بتوان تربیت نیرویانسانی توانمند را حتی به عنوان یک سرمایهگذاری قلمداد کرد.
و درنهایت چه لذتی بالاتر از آن که معلمی دلسوز شاهد رشد یا حتی پیشیگرفتن شاگرد از خود باشد.
***
پینوشت: قبلاً متنی نوشتهام با عنوان «متقاضی شاگریکردن»، که در آنجا هم این موضوع را به گونهای دیگر مطرح کردهام.