عشقم به ادبیات و معرفی چند تن از دوستان، مرا بر آن داشت تا کتاب «چرا ادبیات؟» نوشتۀ ماریو بارگاس یوسا را تهیه کنم.
وقتی تن نحیف کتاب را لابهلای کتابهای درهم و فشردۀ قفسۀ کتابفروشی دیدم، متعجب شدم. چراکه در ذهنم کتاب قطورتری تصور کرده بودم.
وقتی به این موضوع پی بردم که کتاب از چهار بخش جداگانه تشکیل شده است و چرا ادبیات؟ تنها یکی از این بخشهاست، شگفتزدگیام افزونتر شد.
[ مطلب مرتبط: اگر ادبیات نبود… ]
چهار بخش کتاب عبارتند از:
- چرا ادبیات؟
- فرهنگ آزادی
- آمریکای لاتین: افسانه_واقعیت
- سرخوشی و کمال
با این وجود شیرینی و شیوایی همین چند صفحه به اندازهای بود که در نهایت از خواندن آن احساس رضایت داشتم.
گزیدههایی از کتابِ چرا ادبیات؟
معتقدم جامعۀ بدون ادبیات، یا جامعهای که در آن ادبیات _مثل مفسدهای شرمآور_ به گوشهکنار زندگی اجتماعی و خصوصی آدمی رانده میشود و به کیشی انزواطلب بدل میگردد، جامعهای است محکوم به توحش معنوی و حتی آزادی خود را به خطر میاندازد.
اما ادبیات از آغاز تا اکنون و تا زمانی که وجود داشته باشد فصل مشترک تجربیات آدمی بوده و خواهد بود و به واسطۀ آن انسانها میتوانند یکدیگر را بازشناسند و با یکدیگر گفتگو کنند، و در این میان تفاوت مشاغل، شیوۀ زندگی، موقعیت جغرافیایی و فرهنگی و احوالات شخصی تأثیری ندارد. ادبیات به تکتک افراد با همۀ ویژگیهای فردیشان امکان داده از تاریخ فراتر بروند.
هیچ چیز بهتر از ادبیات به ما نمیآموزد که تفاوتهای قومی و فرهنگی را نشانۀ غنای میراث آدمی بشماریم و این تفاوتها را که تجلی قدرت آفرینش چندوجهی آدمی است بزرگ بداریم. مطالعۀ ادبیات خوب بیگمان لذتبخش است، اما در عین حال به ما میآموزد که چیستیم و چگونهایم، با وحدت انسانیمان و با نقصهای انسانیمان، با اعمالمان، رؤیاهامان و اوهاممان، بهتنهایی و یا روابطی که ما را به هم میپیوندد، در تصویر اجتماعیمان و در خلوت وجدانمان.
زندگی واقعی، که سرانجام در روشنایی آشکار میشود، و تنها زندگیمان که بهتمامی زیسته میشود ادبیات است.
بورخس همیشه از این پرسش که «فایدۀ ادبیات چیست؟» برآشفته میشد. او این پرسش را ابلهانه میشمرد و در پاسخ آن میگفت «هیچ کس نمیپرسد فایدۀ آواز قناری و غروب زیبا چیست.» اگر این چیزهای زیبا وجود دارند و اگر به یمن وجود آنها، زندگی حتی در یک لحظه کمتر زشت و کمتر اندوهزا میشود، آیا جستجوی توجیه عملی برای آنها کوتهفکری نیست؟
جامعهای که ادبیات مکتوب ندارد، در قیاس با جامعهای که مهمترین ابزار ارتباطی آن یعنی کلمات، در متون ادبی پرورده شده و تکامل یافته، حرفهایش را با دقت کمتر، غنای کمتر و وضوح کمتر بیان میکند. جامعهای بیخبر از خواندن که از ادبیات بویی نبرده، همچون جامعهای از کرولالها دچار زبانپریشی است و به سبب زبان ناپخته و ابتداییاش مشکلات عظیم در برقراری ارتباط خواهد داشت. این در مورد افراد نیز صدق میکند. آدمی که نمیخواند ، یا کم میخواند یا فقط پرتوپلا میخواند، بیگمان اختلالی در بیان دارد، این آدم بسیار حرف میزند اما اندک میگوید، زیرا واژگانش برای بیان آنچه در دل دارد بسنده نیست.
منبع عکس(+)
#من_و_کتاب