در راستای پروسهی آشتی با ابهام و محققساختن بلندپروازیهایم، با دنیای افرادی آشنا شدم که کاملا در آن سوی طیفی قرار دارند که من در حالِ حاضر هستم. (در اینجا اشارهای به ارشاد نیکخواه کرده بودم.)
در میان این افراد، سبکِ زندگی زنان _ به دلیل همجنسبودن و داشتنِ دغدغههای مشابه و مشترک و کنجکاوی برای یادگیری بیشتر و بهکاربستنِ راهکارهایشان در صورت امکان _ برای من بیشتر جالب توجه بود.
دخترانی که با تمام محدودیتهایی تحمیلشده از سوی جامعه، توام با نگرانیهایِ گاه بهحق و منطقیِ خانوادهها، خودساخته و مقتدر به گشتوگذار و #سفر در ایران و حتی کشورهای خارجه میپردازند.
فکر میکنم منتظر نشستن برای یافتن یک همراه و همسفر پایه و موافق و تازه بعداز آن فکرکردن راجعبه راهیشدن به یک سفر دلخواه چیزی جز فرصتسوزی نیست. لحظهای به این فکر میکنم شاید هیچگاه یک همسفر مناسب در مسیر زندگیمان قرار نگیرد.
از این دسته دختران میتوانم مهسا نعمت، مریم رها، سارا لویی و پری را نام ببرم که سهنفر آخر بهاتفاق سایت سبکتر را مدیریت میکنند.
اگرچه سبکِ سفر کردنشان برایم جالب توجه است. اما چیزی که بیشتر مرا جذب کرده است؛ سبکِ زندگی آنهاست که فارغ از تمام دغدغههای روزمره و محدودیتهای موجود زنانه، مطابق با علاقه و سلیقهی خود زندگی میکنند. و افسانۀشخصی* خود را یافتهاند. _البته سفر جزئی از زندگی این افراد شده است. و شاید نتوان بهطور مشخص یک مرز برای سبکِ سفر و زندگیشان تعیین کرد._
خارج از عرف زندگیکردن و بهسوی دنیای رازآلود شتافتن کار هر کسی نیست.
در پست آشتی با ابهام هم اشاره کردم که از نگاهِ من این افراد جزء آن دسته از افرادی هستند که نهتنها از ابهام هراسی به دل راه نمیدهند، بلکه به استقبال هرچیز مبهم و پیچیدهای نیز میروند.
و بیشتر در زندگیِ آنها بهدنبال این مقید نبودن به چارچوبهای محدودکننده بودم. این وارستگی و آزادی از هر حصارِ تحمیلی یا خودساختهای که عرصهی زندگی را بر ما تَنگ و فضای آن را غیرقابلتحمل میکند.
***
امروز در اپیزود یازدهم از رادیوجولون، که به سفرِ تنهایی زنان و مشکلاتشان پرداخته بود؛ اشاره شد که این سبکِ سفر از نگاه افرادی که بیرون از گود نشستهاند سخت و پرچالش بهنظر میرسد. باید وارد میدان شد و با چموخم کار آشنا شد.
فکر میکنم تا زمانی که در هر کاری اقدام نکنیم و تنها ناظرِ صرف باشیم، هر کاری بهنظرمان طاقتفرسا و محال میآید.
پائولوکوئلیو در کتابِ کیمیاگر مطرح میکند که:
ترسِ از رنج، از خودِ رنج بدتر است.
مثل این میماند که در انتهای مسیرمان فضای مهآلودی قرار گرفته باشد، و ما در جای خود ثابت ایستادهایم و به خیالپردازی در رابطه با آن طرفِ فضای مهآلود میپردازیم. هر تصویری ممکن است در ذهن ما نقش ببندد؛ تصویری غیرواقعی که آلوده به ترسها و پیشفرضهایِ موهوم ماست.
شاید تنها یک سرککشیدن کافی باشد تا شهامت قدمگذاشتن در آن مسیری که به دغدغهیِ فکری ما تبدیل شده است را پیدا کنیم.
***
*برگرفته از کتاب کیمیاگر.
#آشتی_با_ابهام