برای مصاحبه استخدامی رفته بودم. فرم را تکمیل کردم. منتظر بودم تا فراخوانده شوم. حین انتظار زوایای در تیررس را برانداز کردم. محصولات در معرض نمایش، نحوۀ تعامل همکاران، پوشش پرسنل و مقررات آبدارخانه را.
میسنجیدم که آیا نسبت به این مکان جدید احساس تعلق خاطر پیدا میکنم یا نه. متأسفانه هنوز سازگار شدن با شرایط جدید برایم زمانبَر است.
آرامش و کوچکی شرکت را با گستردگی و شلوغی و حجمِ پایانناپذیرِ وظایف شغل فعلیام مقایسه میکردم.
در خیالاتم داشتم از هرجومرج به سمت آسودگی میگریختم.
هرآنچه را دربارۀ نحوۀ مؤثر مصاحبۀ استخدامی در ذهن داشتم، مرور میکردم. میخواستم خوش بدرخشم در حالی که خودِ واقعیام باشم.
فراخوانده شدم.
آرام و مطمئن روی صندلی جا گرفتم. دیگر از اضطرابِ مصاحبههای بدو فارغالتحصیلی اثری نبود.
هفت سال و نیم تجربۀ کاری به من شهامت بخشیده بود.
اول از همه بابت بدخطیام عذرخواهی کردم. توضیح دادم که مرتببودن و نظم شخصیام با دستخطِ خرچنگقورباغهام توفیر دارد.
از خودم گفتم. از تحصیلات و تجربۀ کاریام. از دلیل تَرک کارم.
چگونه باید توضیح میدادم که من در حال گریزم؟
پارهای توضیحات دادم. فکر میکنم پذیرفت. دروغ نگفتم؛ اما همه را هم نگفتم.
وقتی فهمید مدیریت خواندهام از علاقهاش به مدیریت و MBA گفت. من هم متمم را معرفی کردم. دوست داشتم دهنده باشم.
همه چیز خوب پیش میرفت تا زمانی که رسیدیم به تاریخ تولد من.
از روی فرم خوانده بود؛ اما برای تأکید، متعجانه پرسید: «متولد شهریور هستی؟»
لبخندزنان پاسخ دادم: «بله. اشکال داره؟»
از نگاه او یک شهریورماهی فردی احساساتی است. در پنهانکردن احساساتش ناتوان است. یک شهریورماهی نمیتواند در سازمان فردی سازگار باشد.
حتی شنیده بود که هیچگاه نباید متولد شهریور را استخدام کرد.
برایش توضیح دادم که ماه تولد نمیتواند تأثیر چندانی بر روی شخصیت فرد داشته باشد. گفتم که نباید اسیر استریوتایپ بود. اگر اینگونه بود که ما دوازده گونۀ رفتاری بیشتر نداشتیم. پس گذشته و مسیری که من طی کردهام چه میشود؟ خانواده و اجتماعی که هویت من در آن شکل گرفته است چه؟ علاقهمندیهایم؟ آدمهای پیرامونم؟ نحوۀ سپریکردن اوقاتم؟
حتی اگر حرفهایش صحیح باشد من ترجیح میدهم احساسات واقعیام را آشکار کنم تا بخواهم به عنوان فردی ریاکار یا متملق ظاهر شوم.