نوشتههای پیشینش را مرور میکرد. تیترها را از نگاهش میگذرانید.
از حجم نوشتههای دردآلود و آکنده از رنجش شگفتزده شد.
تعداد نوشتههای غمگینش بیش از واقعیت بود. حتی گویی بیش از روزهایی که در طول سال غمگین و افسرده بوده است.
با خودش فکر کرد: «آیا تعداد روزهای شاد زندگیام به همین اندازه ناچیز بودهاند؟»
دقیقتر شد.
نه اینچنین نبود.
او لحظات شاد بیشماری را هم سپری کرده بود. دفعات زیادی از ته دل خندیده بود. روزهایی حتی سرخوشانه روی ابرها راه رفته بود. اوقاتی به هیچ چیز ناراحتکنندهای فکر نکرده بود و از حضور در لحظۀ اکنون حظّ وافر برده بود.
با خودش اندیشید: «چرا به ثبت ناراحتیهایش تمایل بیشتری داشته است؟»
بهراستی چرا غصهها را بیشتر از شادیها ثبت میکنیم؟
یا شاید باید بپرسم چرا بیشتر در لحظات ناراحتی به نوشتن تمایل پیدا میکنیم؟
چرا غالب نوشتهها و ترانهها رنگ و بوی غم دارد؟
آیا نوشتن از شادی و امید این همه دشوار است؟
چرا نوشتن از دردها را ترجیح میدهیم؟
1
قدرت التیامبخشی نوشتن بهکَرّات گوشزد شده است. ️️انگار در ناراحتی میل بیشتری به نوشتن پیدا میکنیم. ما به قلم و کاغذ پناه میبریم تا ناراحتی خود را با نوشتن اندکی تسکین دهیم.
2
گاهی حرف قابلِ بیانی نیست. موضوعی است که باید برای همیشه سربسته نگه داشته شود. با نوشتن میتوانیم دردهای خود را قدری التیام دهیم و بعد از احساس سبکباری همۀ دستنوشتهها را از بین ببریم.
3
در مواقع بسیاری برای گفتن ناراحتی سنگِ صبوری نمییابیم. شاید هم احساس میکنیم کسی حرف ما را نمیفهمد؛ پس ترجیح میدهیم حرفهای دلمان را برای کاغذ بازگو کنیم. کاغذ مَحرمِ رازمان میشود و عُقدههای دلمان را برایش میگشاییم.
4
ممکن است دوست نداشته باشیم با بیان ناراحتیها و ضعفهایمان تصویر ساخته شده از خود را در ذهن دیگران مخدوش کنیم. ترجیح میدهیم شکستها و شکنندگیهایمان را برای حفظ وجهۀ خود بایکوت کنیم. فروریختن تصویر بیرونی و سرزنش شدن موانعی هستند که ما را به نوشتن از غصهها سوق میدهند.
5
میتوان از نوشتن برای شفافسازی علت ناراحتی کمک گرفت. مینویسیم تا به ریشههای غم و ناراحتی دست پیدا کنیم. مینویسیم تا شاید بتوانیم دردها را ریشهکن کنیم.
6
گاهی دوست نداریم دیگران را نیز ناراحت کنیم. با مطرح کردن نارحتیها تنها بار سنگینی میشویم بر دوش دیگران.
***
پینوشت: شما در چه مواقعی به نوشتن پناه میبرید؟
سلام
دقیقا همینطوره که گفتید و غالبا نوشته ها بوی غم و ناامیدی دارند. دلایلی که ذکر کردید قابل تامل هستن. من هم روزهایی که خوشحالم و همه چی خوبه، در حد یکی دو خط، در دفترم، از حس خوبم مینویسم ولی روزهایی که غمگینم خیلی طولانی مینویسم و همین بهم کمک میکنه سبک تر بشم.
سلام پونه ی نازنین چقدر خوشحالم که خواهرم تکه ای از کتاب صوتی تو را برایم فرستاد و با خواندن آن فهمیدم که چقدر ما انسانها درونن می توانیم به هم نزدیک باشیم وقتی که تجربیات کار و زندگی و روابط خود را به نگارش درآورده تا دیگران نیز از این تجربیات استفاده کنند و اگر چیزی را در درون خود می بینند که با نرمهای جامعه همخوانی نداردُ نگران نشوند. جرا که هر انسانی برای خود دنیایی دارد و رویاها و آرزوها و نیازهایی.
من مترجم چند فرهتکی هستم و با گذراندن دوره یی دو ساله بعنوان مترجم و دستیار مددکار و روان درمانگر برای زنان پناهجوی ایران و افغان در آلمان زندگی و کار می کنم. از آنجاییکه خود یک زنم و در ایران در جایگاه یک زن بعنوان جنس دوم بعلت اقلیت فکریُ دینی بودنم محدودیتهای زیادی کشیده ام و در کشور آلمان نیز بعنوان یک پناهجو بیشتر به عنوان یک شهروند نپذیرفته شده در این جامعه در ابتدا قرار داشتم. اکنون سعی دارم بعنوان مترجم و واسطه ی جندفرهنگی هموطنان و زنان پناهجو و در exil را در دموکراسی نسبی حاکم با حقوق زن و کودک در عمل آشنا سازم تا ما نیز بتوانیم کمی طعم خوش آزادی و یک زندگی با دقدقه ی کمتری را در این گوشه ی جهان تجربه کنیم. هر روز که از خواب بیدار می شوم و می بینم که چقدر حمایت اجتماعی برای من مادر تک سرپرست در این جامعه هست از زندگی و امنیت و آرامشم بعد از سالها مبارزه برای چنین اهدافی خوشحال و خوشحالتر می شوم. بدرستی حال وقت آن را دارم که کمی در خلوت خود نشینم و به درون خود بنگرم و نیازها و خواهشهای وجودم را نظاره گر باشم و بشنوم و برای رسیدن به بلوغ فکر ی و لذت از تنهایی خود بیشتر گام بردارم. من که ۵۳ سال سن دارم همیشه می ترسیدم که تا آخر عمر تنها بمانم. اما با تراپی های مختلف مثل گفتگودرمانی. موسیقی درمانی. ارگوتراپی. باغ تراپی . تحصیل و شناخت بیماری افسردگی و تراوما تراپی . الان بیش از ۲ سال است که از زندگی ام لذت می برم احساس پختگی و بلوغ فکری دارم و از تنهایی خود لذت می برم گرچه دوستان خوبی نیز در کنارم هستند اما دیگر هیچ ترسی از تنهایی ندارم بلکه برایم خیلی هم لذت بخش است وقتی که صبح تا عصر کار می کنم و با مردمم و عصر برای خود در گوشه ای خلوت گزینی می کنم.
سپاس بخاطر کتابی که نوشته ایی. پرتوان و دلخوش بمان پونه ی نازنین
زندگی زیباست ای زیبا پسند . زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت کز برایش می شود از جان گذشت
سلام کتایون حسینی نازنین
اگرچه مخاطب نوشتههای شما شخص دیگری هستند، سپاسگزارم که وقت گذاشتید و نوشتید.
و خوشحالم که توانستهاید در فرهنگی دیگر خود را بازیابید و زندگی کنید. بیشک تجربههای شما و نحوۀ مواجهه با فراز و فرودهای زندگیتان خواندنی و قابل تأمل هستند.
ارادتمند مهشید محمدی