اگر ادبیات نبود…

اگر ادبیات نبود، دنیا چیزی کم داشت.

شاید در نقصانِ دنیایِ بدونِ ادبیات تردید داشته باشیم، اما بی‌شک اگر ادبیات نبود، در من چیزی گم بود.

ادبیات است که روحِ سرکشم را رام می‌کند، که فکرِ نخراشیده‌ام را صیقل می‌دهد، که حسِ لطیفِ زنانه‌ام را نوازش می‌کند.

 

واژه اگر نبود، افکار درون ذهن منجمد می‌شد، می‌پژمرد.

شعر اگر نبود، عشق و مهرِمادری در این روزگار سیال، نادیده گرفته، و به دستِ‌فراموشی سپرده می‌شد.

و ترانه اگر نبود، دنیا چه بی‌موزون و بی‌تحرک می‌شد.

 

شعر اگر نبود؛

ادبیات اگر نبود؛

به یقین من انسانی دیگرگونه بودم.

 

شاید کمی زمخت‌تر،

شاید قدری لجوج‌تر؛

شاید لَختی نامهربان‌تر؛

شاید اندکی ناآرام‌تر؛

شاید پاره‌ای تنهاتر؛

سردرگم‌تر؛

بی‌احساس‌تر؛

کج‌خُلق‌تر؛

و بی‌معناتر.

 

ادبیات است که موجب سبکیِ روح و صفایِ باطنم می‌شود.

بدون ادبیات، خیال -این پرنده‌ی نازک‌اندیشِ رها- به بند کشیده می‌شد. و اوهام، بی‌مهابا و افسارگسیخته می‌تاخت.

من فکر می‌کنم ادبیات برای تعدیلِ هستی آفریده شده است.

 

***

پی‌نوشت: پادکست 55 کانالِ‌تلگرامیِ رادیوصدای‌زمین، به نامِ “یلدای کتاب” را گوش می‌کردم. دوست داشتم احساس سرخوشانه‌ای را که تجربه کردم، با شما هم سهیم باشم.

 

+ مطلب مرتبط: گزیده‌ای از کتاب چرا ادبیات؟ | ماریو بارگاس یوسا

 

#رادیو_صدای_زمین

 

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *