از دانستن تا فهمیدن

شاید یک گفته را بارها و بارها شنیده باشیم. یا یک تصویر و یک رویداد هر روز از مسیر نگاه‌مان عبور کند بی‌آنکه نظرمان را به خود جلب کرده باشد.

اما لحظه‌ای فرا می‌رسد که شنیدن همان جمله تلنگری می‌شود بر پیکر درک و اندیشه‌ی ما.

یک اتفاق به‌سان یک صاعقه به اعماق تاریک ذهن ما روشنایی می‌بخشد. و رعدآسا ما را از خواب غفلت و بی‌خبری بیدار می‌سازد.

و  یک رویداد چنان ردی بر ضمیرمان بر جای می‌گذارد که گویا آن لحظه را هزاران بار زندگی کرده‌ایم.

حرف و نکته‌ای که در میانه‌ی هزاران گفته و شنیده جان می‌سپرده است. و هربار با بی‌تفاوتی محض از آن عبور کرده‌ایم، در یک لحظه‌ی خاص، در یک زمان مناسب و به‌جا، در یک موقعیت متفاوت و از زبان فردی مورد تایید و قابل‌اتکا اثری شگرف بر جان ما باقی می‌گذارد.

 

شاید شخصا باید هر چیزی را لمس کنیم تا آنگاه عمیقا درکش کنیم. مثلا انگار تا از دست‌دادن را تجربه نکنیم، قدر داشته‌هایمان را نمی‌دانیم.

 

“فهمیدن”  ما را شگفت‌زده می‌کند. “درک‌معنا” ما را به حرکت وامی‌دارد.

مگر می‌شود لذت هم‌نشینی با کتاب را درک کرد و با آن عجین نشد؟

مگر می‌شود محدود بودن زمان‌‌ مفید عمر را فهمید و همچنان در خواب غفلت به‌سر برد؟

مگر می‌شود دم از نوع‌دوستی زد و در حداقل‌ها هم احترامی برای دیگران قائل نشد؟

مگر می‌شود فهمید و خموش ماند؟

 

و “میچ‌آلبوم” در کتاب “سه‌شنبه‌ها با موری” چه زیبا عنوان می‌کند که:

 

همه می‌دانند روزی می‌میرند،

اما هیچ‌کس یقین به این موضوع ندارد. 

اگر یقین داشتیم رفتارمان طور دیگری بود.

 

لطفا این‌کار را به تعویق بیانداز

در حال مطالعه‌ی کتاب “سایبرنتیک روان”  (psycho-cyberntic) هستم.

در خط اول مقدمه آمده است که سایبرنتیک به معنای اداره‌ خودکار پدیده‌هاست.

محتوای کتاب بیشتر حول محور خود-انگاره (self-image) یا همان تصویر ذهنی فرد از خویشتن می‌چرخد.

من فکر می‌کنم همان‌طور که در مقدمه به آن اشاره شده است، سایبرنتیک روان جزء آن دسته از کتابهای روانشناسی نیست که به دنبال مثبت‌اندیشی کاذب و اغراق‌شده، و با هدف فروش بیشتر باشد.

وعده‌های تغییرات یک‌شبه و آنی و تحولات یک‌باره و بدون تلاش را نفی می‌کند. و به‌زعم من، بیشتر درصدد آگاهی بخشیدن به مخاطب و رشد تفکر و ارتقای آن است.

برای تاکید بر این مسئله هم می‌گوید:

فراموش نکنید که همه ما مجموعه‌ای از عادت‌های فکری، احساسی و رفتاری هستیم و قلعه ذهن ما یک‌باره به تسخیر اندیشه‌ها، احساس‌ها و رفتارهای سازنده و سایبرنتیکی در نمی‌آید. همان‌طور که سهراب سپهری می‌گوید: «همواره غبار عادت در مسیر تماشاست

 

***

در قسمتی از کتاب به جمله‌ای از اسکارلت در فیلم “بر باد رفته” اشاره می‌شود که همیشه می‌گفت:

امروز نمی‌خواهم نگران این موضوع باشم، نگرانی را برای فردا می‌گذارم.

به عادت رفتاری اسکارلت اشاره می‌کند که با به‌تاخیر انداختن واکنش‌هایش -با وجود مشکلات فراوان- توانست توازن و آرامش درونیش را حفظ کند و با محیط پیرامون خود به بهترین شکل ممکن برخورد کند.

به‌نظرم ما برای شروع هر کاری به‌دنبال بهترین و مطلوب‌ترین زمان ممکن می‌گردیم.

سال آینده، ماه بعد، هفته‌ی‌آتی و فردا، بیشتر بهانه‌هایی هستند برای اهمال‌کاری و آغاز نکردن.

و با اینکه در به‌تعویق‌انداختن کارها خبره شده‌ایم. و به‌دنبال بهانه‌های متعدد می‌گردیم و علت کارهایمان را هم استادانه توجیه می‌کنم. اما در کنترل و به‌تاخیر انداختن واکنش‌ها و پاسخ‌های احساسی و رفتارهای تکانشی مهارت چندانی نداریم.

به‌تاخیر انداختن پاسخ و واکنش، سیستم خودکار «شرطی‌شدن» را مختل کرده و آن را از کار می‌اندازد.

شمارش اعداد تا ده، پیشنهادی است برای به‌تاخیر انداختن واکنش‌ها و فروخوردن خشم‌هایمان.

در مدت شمارش اعداد نباید هیچ‌گونه واکنشی صورت پذیرد. حتی انقباض عضلات را هم نوعی از واکنش می‌داند.

برای شاد بودن هم دنبال دلیل و چرا می‌گردیم اما از استرس، نگرانی و ناراحتی در هر شرایطی استقبال می‌کنیم. نیاموخته‌ایم که وقت محدود را با اضطراب، غم و پریشان‌فکری تلف نکنیم. و باید آنها را به وقت و زمان دیگری موکول کنیم.

نمی‌دانم چرا بعد از خواندن این مطالب این جمله از کتاب “ناطور دشت” نوشته “جی‌دی‌سلینجر” در ذهنم تداعی شد.

من مبتلا به نوعی از پارانویای وارونه‌ام. دائما به مردم مظنونم که دارند برای شادکردن من نقشه می‌کشند.

 

زمانی برای مرور آموخته‌ها

دسترسی آسان به منابع و محتوایی که به‌طور فزاینده‌ای در حال تکثیر است و میل و اشتیاق من برای سفر کردن در دنیای جذاب و پر رمزوراز نویسندگانی با سبک‌های متفاوت نویسندگی، مرا بر آن داشته بود که هر کتاب را فقط یک‌بار بخوانم و از آن عبور کنم. چرا که حجم مطالب نخوانده بیشتر و بیشتر می‌شود و من از قافله‌ی انتشار عقب‌ مانده‌ام.

یک‌بار خواندن بعضی از مطالب با مطالعه‌نکردن آن تفاوت چندانی ندارد. چرا که پس از مدت زمانی ‌اندک بی‌آنکه به حافظه‌ی بلندمدت انتقال یابند، در زیر آوار محتوای تازه به فراموشی سپرده می‌شوند. و عملا آموخته‌ی جدیدی حاصل نشده است.

از این‌رو تصمیم گرفته‌ام که برای مدتی به جای خرید کتابهای جدید، کتابهای موجود در کتابخانه‌ام -که احساس می‌کنم ارزش دوباره خواندن دارد- را مرور کنم.

و همچنین برای ساماندهی فایل‌های موجود در سیستمم و اطلاع از محتوای آنها، فایل‌های ابتدایی رادیو مذاکره را به‌ترتیب به روی فلش منتقل می‌کنم تا در حین رانندگی‌کردن، مجددا به آنها گوش دهم.

فکر می‌کنم گاهی لازم است که قدری از سرعت‌مان کم کنیم و به‌جای جمع‌آوری منابع جدید به مرور و بازبینی خوانده‌ها، شنیده‌ها و آموخته‌های خود بپردازیم. دوباره خواندن مطالب آنها را در ذهن ما تثبیت می‌کند. و به‌ نظر من مهم‌ترین دستاوردش، مشاهده‌ و ارزیابی روند طی شده‌ی فکری از گذشته تاکنون است. می‌توانیم ببینیم آیا در این مدت رشدی داشته‌ایم یا خیر؟ آیا تغییر نگرش و عقیده‌ای در رابطه با موضوعات پیشین پیدا کرده‌ایم؟ یا همچنان بر نظرات و عقاید سابق خودمان استوار هستیم؟

در حالِ تکامل

عادت دارم در حین مطالعه کتاب‌هایم، هرجا که به سخن بدیع، واژه‌ی غریب، جمله‌ی آموزنده و مفید یا زاویه‌ی نگاه متفاوت و جدیدی برخوردم، آنها را هایلایت می‌کنم تا مراجعه‌ی مجدد به آنها ‌آسان‌تر باشد.
کتاب جزء از کل را ورق می‌زدم که در صفحه بیست و هفتم به این جملات رسیدم.

مردم می‌گن شخصیت هر آدمی تغییرناپذیره ولی اغلب این نقابه که بدون تغییر باقی می‌مونه و نه شخصیت، و در زیر این نقاب غیرقابل تغییر موجودی هست که دیوانه‌وار در حال تکامله و به شکل غیرقابل کنترلی ماهیتش تغییر می‌کنه.

و در یکی از پیام‌های اختصاصی متمم از آلن‌دوباتن نقل شده بود که:

کسی که هرسال، از سطح دانش و نگرش سال قبل خود، شرمنده نیست، بهتر است همین الان شرمنده باشد!
(از علامت تعجب استفاده کردم چون در پیام اختصاصی هم استفاده شده بود.)

اصرار و پافشاری بر ثبات باورهایمان همیشه هم منطقی نیست. میل به کمال و یادگیری انسان را به حرکت به سمت جلو سوق می‌دهد. و او را به تکاپو وا می‌دارد. این جابه‌جایی و حرکت بی‌شک تغییراتی -ولو جزئی و ناچیز- را در اصول، عقاید، باورها و نگرش ما به‌وجود می‌آورد. در اینجا انسان خودخواسته و آگاهانه برای ایجاد یک تغییر مثبت تلاش می‌کند.

به‌نظر من وقتی تغییرات به‌مرور و آهستگی رخ دهد، نتیجه آن زیباتر، ماناتر و ثمربخش‌تر است. -مثل زمانی که با استفاده از تکنیک تایم‌لپس به نظاره‌ی تغییرات آرامِ جوانه‌زدن و شکوفه‌کردن گیاهان می‌نشینیم.- وقتی این ناپایداری در یک بازه زمانی کوچک روی دهد، اگر نوسانات و تغییراتِ در رویه به‌طور مکرر و همیشگی باشد، حتما ما را “حزب باد” و “دمدمی‌مزاج” می‌خوانند. و اعتبار گفته‌هایمان خدشه‌دار می‌شود.
اما اگر در همان بازه زمانی به‌طور ناگهانی شاهد یک تغییر عظیم و عیان باشیم که تنها یک‌بار رخ داده است، دچار یک تحول یا به تعبیری دچار یک انقلاب درونی گشته‌ایم. تحولی که احتمال قریب‌به‌یقین دارای یک روند و پیشینه‌ی احساسی و فکری است که در حال حاضر نمایان شده است.

* نوشته‌های من در اینجا برشی از یک لحظه‌ی من است. لحظه‌ای که قبل و بعدی دارد. گذشته‌ای که حتما برای خواننده نهان و ناقص است. و آینده‌ی مبهمی که احتمال و امکان هر گونه تغییر در ادامه‌ی روند آن وجود دارد.
من در اینجا می‌نویسم تا بیاموزم و رشد کنم. فکر می‌کنم هرگونه رشدی مستلزم یک تغییر مثبت در رفتار، گفتار و باورهای شخص است.

آغاز یک راه

به نام خدا…

می‌گویند سخت‌ترین مرحله‌ی هر کار، شروع آن است. برای من سختی این آغاز، کشمکش میان ایده‌آل‌گرایی و میل به نوشتن بود. و برای عبور و رهایی از این سخت‌گیری، تنها می‌بایست اقدام می‌کردم.
و این آغازِ راه و تصمیمی است که امیدوارم با پشتکار و همت، ماحصلش همان باشد که باید.

و اما راه‌اندازی این وبلاگ را وامدار توصیه‌های مکرر آقا معلمی نازنین و دوست‌داشتنی هستم، که با او چگونه زندگی‌کردن به سبک و شیوه‌ی خودم را می‌آموزم.
به پیشنهاد ایشان مصمم شدم تا قسمت‌هایی از نوشته‌هایم را علنی کنم. تا در معرض عموم قرار دادن دست‌نوشته‌هایم موجب تعهد جدی‌تر و استمرار در نوشتن باشد. و بناست به بهانه‌ی تمرینِ نوشتن، از روزمرگی‌ها و تجربیاتم بگویم تا شناخت بهتری از خودم دست پیدا کنم. و دنیای پیرامونم را دقیق‌تر، عمیق‌تر و مفهومی‌تر درک کنم.
باشد که در این راه شاگرد شایسته‌ای باشم.

پی‌نوشت: از عزیزان حمید طهماسبی و علی کریمی، بابت مطالب مفید و آموزنده‌شان در رابطه با طراحی سایت متشکرم.
و از دوستِ خوبِ کوله‌گردم پوریا صفرپور بابت راهنمایی‌هایش ممنونم.