خواندن و نوشتن در برهه‌های مختلف زمانی

کتاب‌هایم را پهن کرده‌ام وسط اتاق. یکی‌یکی برمی‌دارم و با دستمالی نمناک گردوخاکشان را می‌زدایم. در حین گردگیری به عناوین کتاب‌ها هم نیم‌نگاهی می‌اندازم. آن‌هایی را که عزیزتر هستند ورق می‌زنم و قسمت‌های کوچکی از متن را که قبلاً زیر آن خط کشیده‌ام، با حرکت سریع چشم مرور می‌کنم.

 

تصمیم گرفته‌ام کتاب‌هایم را تفکیک کنم. کتاب‌های دوست‌داشتنیِ پُراستفاده در کتابخانۀ دمِ‌دستِ روبه‌رو، آنهایی که کمتر نیاز می‌شوند در کتابخانۀ سوی دیگر اتاق.

 

در این میان کتاب‌هایی هم هستند که عامدانه جوری چیده شده‌اند که اصلاً در تیررس نگاهم نباشند. همان‌هایی که یادگار سالیان دورند و وجودشان از زمانی به بعد انکار شده است. همان چندین جلدی که انگار مورد غضب واقع شده‌اند. چیدمانشان هم به‌ گونه‌ای است که نادیده گرفته شوند. درست در پشت کتاب‌های پرکاربرد جا داده شده‌اند.

 

هنوز هم باورم نمی‌شود که من بابت خرید آنها پول پرداخت کرده‌ باشم یا زمان نوجوانی و حتی زمان‌های نه چندان دور تصور می‌کرده‌ام که با داشتن و خواندن آنها می‌توانم خودم را در جرگۀ کتاب‌دوستان قرار دهم.

 

لابه‌لای کتاب‌های چیده شدۀ روی زمین دفترهای یادداشت‌نویسی هم به چشم می‌خورند. دفترهایی که این روزها با دور تندی به تعدادشان افزوده می‌شود. دفترهایی مخصوص تمرین نوشتن که می‌توان به آن‌ها «دفتر خاطرات» لقب داد. دفترهایی که روزمرگی‌ها، پریشان‌فکری‌ها و برنامه‌هایم را در آن‌ها ثبت می‌کنم.

 

نمی‌دانم چندسال بعد این دست‌نوشته‌ها را هم کتمان خواهم کرد یا نه. نمی‌دانم این شیوۀ نوشتن مرا به سرمنزلی که باید می‌رساند یا نه. نمی‌دانم آیا باید تنها به افزایش حجم نوشته‌های سطحی دلخوش باشم یا نه.

 

اما می‌دانم که هنوز تلاشی را که درخور «نوشتن» باشد به کار نبسته‌ام. می‌دانم هنوز میزان خواندن و نوشتنم مناسب و متناسب با خواسته‌هایم نبوده است، حتی اگر حجم نوشته‌هایم در این یک سال از تمام دست‌نوشته‌های عمرم بیشتر بوده باشد.

 

نمی‌دانم چه زمانی پختگی در نوشته‌هایم جوانه خواهد زد. گاهی احساس می‌کنم ایستاده‌ام و درجا می‌زنم. از نوشته‌هایم ناراحت و شرم‌زده می‌شوم. حتی گاهی می‌ایستم. به مسیری که آمده‌ام نگاهی می‌اندازم. خسته و کلافه می‌شوم؛ اما مأیوس و دلزده نه.

 

باید مدام به خودم یادآوری کنم «تو در هر برهۀ زمانی بهترین خودت بوده‌ای» و اینکه لطفآً فعلاً «خودت را با خودت مقایسه کن

 

هر چه بیشتر از ادبیات و داستان‌های دلنشین می‌خوانم، به بیشتر نوشتن دلگرم‌تر می‌شوم. مطالعۀ ادبیات ایران موتور محرکی شده است برای بیشتر نوشتن، برای هر روز نوشتن.

 

شاید لازمۀ رشد نگاه تردیدآمیز به انتخاب‌های گذشته باشد.

 

خواندن ساده‌تر است یا نوشتن؟

در روزهایی هم که زمان کافی برای فکر کردن و پرداختن به توسعۀ مهارت‌های فردی ندارم، از سهمیۀ مطالعۀ روزانه‌ام غافل نمی‌شوم. چندصفحه‌ای هم که شده حتی با چشمان خواب‌آلود مطالعه می‌کنم تا با خیال آسوده‌تری سر به بالین بگذارم.

 

گویا خواندن هرچند سطحی و کم‌عمق، با من عجین شده است. خواندن حتی اگر از سر عادت هم باشد، برایم عادتی خوشایند و مقبول محسوب می‌شود؛ اما هنوز به هر روز نوشتن به آن میزان کلمه که باید متعهد نشده‌ام.

 

روزهایی بوده است که به بهانه‌های متفاوت از نوشتن سر باز زده‌ام. یا کلاً فراموشم شده که باید بنویسم یا در خاطرم بوده؛ ولی رمقی برای بیدار ماندنِ بیشتر در بدنم باقی نبوده است.

 

ساده‌تر از نگاه من به چه معناست؟

 

ابتدا باید «ساده» را مفهوم‌پردازی کنم. ساده یعنی ذهن و فکر کمتر با فعالیت در حالِ انجام درگیر شود. یعنی بتوان با انرژی کمتری به آن پرداخت.

 

 

چرا خواندن برایم ساده‌تر و راحت‌تر از نوشتن است؟

 

چرا من در روزهای پرمشغله هم مطالعه را انجام می‌دهم اما نوشتن را نه؟

 

ابتدایی‌ترین دلیل این است که ترجیح می‌دهم عادتی را که برای شکل‌گیری‌اش تلاش کرده‌ام، ترک نکنم. یا به‌قول معروف زنجیره را نشکنم.

 

و دیگر اینکه من کتاب‌ها را روبه‌رویم می‌گذارم و مشغول خواندن می‌شوم. لابه‌لای مطالعه ممکن است گاهی ذهنم از موضوع پرت شود و تنها با چشم خط‌نوشته‌ها را دنبال کنم بدون آنکه کمترین توجهی به اصل مطلب داشته باشم.

 

من در زمان خواندن، ایده‌ای از قبل نوشته‌شده توسط دیگران را مرور می‌کنم و سعی‌ام بر این است که آن‌ها را به خاطر بسپارم و در قسمتی از ذهنم جا دهم.

 

اما برای نوشتن باید به کلماتی که به کار می‌گیرم فکر کنم. باید جملات را درک کنم. باید نوشته‌هایم را سروسامان بدهم. و آن‌ها را در چارچوبی مشخص و قابلِ‌فهم جا بدهم.

 

پس در هنگام نوشتن، ذهن و فکر به میزان بیشتری درگیر می‌شود. و به تمرکز و انرژی بیشتری نیازمند است.

 

برای نوشتن باید صاحب‌نظر بود و حرف تازه‌ و نکتۀ به‌دردبخور و آموزنده‌ای در چنته داشت.

 

در زمان مطالعه ابتدا افکار دیگران را مرور و سپس تجزیه‌وتحلیل می‌کنیم؛ اما برای نوشتن باید خود را هم‌زمان با نگارش به فکر کردن هم وادار کنیم. گاهی هم از قبل به مبحثی فکر کرده‌ایم و سپس آن را ثبت می‌کنیم.

 

در زمان خواندن منفعل‌تر هستیم؛ اما به‌هنگام نوشتن فعال‌تر عمل می‌کنیم. می‌توان گفت درنهایت مطالعۀ فعال هم به نوشتن ختم خواهد شد.