هر بار که از نزدیکی آن درخت عبور میکردم، در نظرم درختی مینمود تنها و طردشده. دورافتاده بود از جمع چند درختی که آنها نیز بازماندگان باغ سرسبزی متعلق به سالیان دور بودند. در هر عبور غربتش مرا به سوی خود جذب میکرد. برایش دل میسوزاندم. از شما چه پنهان گاهی هم دلداریاش میدادم و… ادامه خواندن درختی تنها در همسایگی