در کتابهای دورریز خانۀ همسایه کتابی یافتم بهنام «ادبیات نوین ایران» که به شرح ادبیات از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی پرداخته است. این کتاب به همت «یعقوب آژند» ترجمه و تدوین شده است.
یعقوب آژند در کتاب ادبیات نوین ایران گریزی زده است به بعضی از شعرا، نویسندگان و نشریات معاصر ایران. بهتر است بدانیم اولین چاپ کتاب در سال 1363 انجام شده ست.
در بخش «بررسی بعضی از شعرا و نویسندگان معاصر ایران»، فصلی به فروغ فرخزاد اختصاص داده شده است. این فصل را «گردهاری تیکو» استاد دانشگاه اوهایوی آمریکا قلمفرسایی کردهاند.
مرگ زودهنگام فروغ دفتر شعرهای او را ناتمام گذاشت.
با هم بخوانیم برشی از این فصل را:
این آثار چنانکه از عناوین آن برمیآید یعنی اسیر، دیوار، عصیان و تولدی دیگر، نشانگر تحول روحی و روانی او و شاید هم تیزبینی ایرانی وی است.
کتاب اول او اسیر در واقع سمبولی از یک حالت روانی است که در آن شخص خود را گرفتار دنیایی از سنتها و تعصبات مییابد که امیدی برای زندگی تجربی کامل در آن نیست.
دیوار دومین اثر وی، وضعی را میرساند که شخص میخواهد تمام محدودیتهای سنتی را درهم شکند چراکه خود را در دنیایی از خودبیگانگی درمییابد که دوروبرش را دیواری حصار کرده است و حال آنکه برخوردها امکان هر نوع سنتشکنی را از بین برده است. برهانی که در اینجا وجود دارد این است که شاعر با این فرض احساس شاعری خودش را و نیز شناختی از یک احساس عالی را در جایی که جستجو برای اشتمال کامل عبث است، اقامه کرده است.
فروغ در سومین اثرش عصیان سادهترین و عمیقترین مضمون کشف شده هویت انسانی را، هویت شیطانی را، و مسأله بنیادی فلسفی اختیار و اجبار را عرضه کرده است. فروغ در شعر بلندی که به دوقسمت تقسیم شده یعنی «بندگی» و «خدایی» ما را با روش دوبعدی به بحث میکشاند.
وی محاجه میکند که شیطان، که خود آفریده خداوند است و تمام وسایل وسوسه عاشقان لذت و زیبایی در اختیار اوست، فقط وظایفی را انجام میدهد که خداوند در اختیار او قرار داده است. چنانکه از شعر وی برمیآید شیطان از بدمنظریاش و از اینکه انسانها را اغوا و وسوسه میکند ناشاد است. بدینسان وی از قراردادن دو جزء در مقابل هم، یعنی انسان که هیچ نوع اختیاری ندارد و عامل مختاری بحساب نمیآید و شیطان که عامل مختاری است میخواهد از اعتبار گناه سر دربیاورد.
او با اقامه محدودیتهای موجودات یعنی شیطان و انسان، قدم به بحث دیگری میگذارد و «خدایی» را پیش میکشد و خدا را بهخاطر آفریدن جهانی پر از معصیت و گناه بگله مینشیند.
وی در پایان آرزو میکند که کاشکی یک لحظه بهجای خدا میبود تا تمام ارواح انسانها را آزاد میساخت و جهانی پر از زیباییها میآفرید؛ برخورداری از وصال را بهتمام احساسهای زیبای جهان هدیه میکرد و آرامش و وحدت را در همه جا برپا مینمود که در آن تمام انسانیت روح یک کالبد باشند.
فروغ در چهارمین اثر خود، تولدی دیگر، چنین مینماید که بار دیگر رشد یافته و خود را از همه نیش و نوشها تکانده و بهنوعی وحدت و یگانگی و سعادت ابدی چنگ زده است. وی با بینش جدیدی از زندگی قانع شده، چراکه تنها امکان درک لحظههای برخورد، نه یکی شدنهای ابدی، را در خود نهفته دارد.
#من_و_کتاب