چگونه مردن

اشتباه نکنید این متن هیچ‌گونه ارتباطی با جمله‌ی معروف دکتر “علی‌شریعتی” ندارد. که فرموده است:

چگونه زیستن را به من بیاموز، چگونه مردن را خود خواهم آموخت.

اندیشیدن در رابطه با چگونه‌مردن از مدتها با من بوده است، اما عامل اصلی که باعث نگارش این جملات شد، مطالعه‌ی کتاب “مامان‌ومعنی‌زندگی” از “اروین‌یالوم” است.

دچار حالتی شده‌ام که احساس می‌کنم اگر بگویند وقت تمام است. برای رفتن آماده شو. بدون درنگ و هیچ‌گونه وابستگی و دلبستگی و تعلقی همه چیز را رها می‌کنم و به فرشته‌ی مرگ سلام می‌گویم.

من نه قدیس و معصوم هستم که عاری از هرگونه اشتباه و گناه، با قلبی مطمئن و خیالی آسوده به پیشواز مرگ بروم. و نه ملحدم که به‌طور کامل منکر خدا و حساب و کتاب باشم و دلهره‌ی آخرت را نداشته باشم.

البته با این آمادگی برای مرگ، برنامه‌ریزی‌های طولانی‌مدت هم انجام می‌دهم. و دست از زندگی نشسته‌ام.

مدتها با خودم کلنجار رفته‌ام که مگر می‌شود این حرف تو واقعی و از ته قلب باشد، اما هیچ‌گونه اضطراب و نگرانی بابت این مسئله در وجودت نداشته باشی؟

بارها برای خودم شبیه‌سازی کرده‌ام که یک ساعت بیشتر فرصت ندارم. اما باز هم در احساسم تغییری حاصل نشد.

در کتاب “مامان‌ومعنی‌زندگی” با افرادی مواجه می‌شویم که مبتلا به بیماری سرطان هستند. و مطمئن هستند یا حدس می‌زنند مدت زمان چندانی برای ادامه‌ی زندگی ندارند. اکثر افرادی که خبر بیماری صعب‌العلاجی را می‌شنوند، از همان لحظه خود را می‌بازند و انگیزه‌ای برای ادامه‌ی زندگی ندارند. و هر روز را در هراس از فردا می‌گذرانند. فکر می‌کنم چنین افرادی هر روز ذره‌ذره و کم‌کم مرگ را لمس می‌کنند. و با یک مرگِ تدریجی مواجه می‌شوند.

شاید شعارگونه به نظر برسد، اما هستند کسانی مثل “رندی‌پاش” که با وجود علاقه‌ی شدید به خانواده و زندگی‌اش خود را نمی‌بازد. درست است دچار این بیماری بودن، ناراحت‌کننده و طاقت‌فرساست. اما او با یادآوری و درک عمیقِ محدود بودن زمان، می‌گوید:

احساس می‌کنم می‌توانستم مقدار زیادی زندگی را در عمر کوتاهی که به من داده شده است بگنجانم.

هستند افرادی که می‌گویند شنیدن چنین خبری چُنان تلنگری عمل می‌کند و ما را از خواب غفلت بیدار می‌کند. این افراد تفاوت خودشان با سایرین را در این می‌بینند که آنها می‌دانند تا چندوقت دیگر زندگی می‌کنند و دیگران در بی‌خبری و خیالِ عمری ابدی سیر می‌کنند.

در کتاب “مامان‌ومعنی‌زندگی” بین افراد مبتلا گفتگویی با مضمون آگاهی از زمان مرگ شکل می‌گیرد. یکی از آنها تاکید می‌کند که «من هنوز هم به مرگ ناگهانی دوستم حسودی‌ام می‌شود. من همیشه عاشق غافلگیر شدن بوده‌ام.»

***

بیشتر اندیشیدم تا به چرایی این آسودگی از آمادگی برای مرگ خودم پی ببرم. تا حدودی به جواب رسیدم.

فکر می‌کنم من با اینکه اعلام آمادگی می‌کنم، اما هنوز -با وجود شبیه‌سازی- عمیقا مرگ را درک نکرده‌ام. من عمق ماجرا را حس نکرده‌ام. من درد مرگ تدریجی را نفهمیده‌ام. حتی اگر زندگی سراسر تیره و تار باشد، من به آینده‌ای روشن امید دارم. همین امید داشتن به آینده باعث آسودگی خاطر من می‌شود. همین سلامت جسمانی به من انرژی رفتن می‌دهد.

هنوز در من امید هست. شوقی برای زندگی کردن وجود دارد.

دیدگاهی بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *