«نامه به کودکی که هرگز زاده نشد» نجواهای یک مادر است با جنینی که در شکم دارد. و به گفتۀ خودش «طرح یک انسان» است تا یک انسانِ واقعی و کامل.
زنی که با شنیدنِ خبرِ مادرشدنش، شگفتزده و متحیر میشود. مادرشدنِ او بهای سنگینی دارد چرا که باید بار یک رسوایی را بر دوش بکشد. و مادرشدنِ بدون همسر، از سوی جامعه پذیرفتنی نیست.
گفتههای مادر با کودکِ خود، حول رنجهایی میچرخد که میبایست با گاممنهادن بر دنیا متحمل شود. حول نگرانیها و سختیهایی که در جامعه حکمفرماست.
او خاطرنشان میشود که با وجودِ تمامِ رنجها؛ «بودن» و «وجودداشتن»، بهتر از «عدم» است. از رجحانِ «هستی» بر «نیستی» سخن میراند. “هیچچیز از نیستی بدتر نیست.“
آیا نیستی را بر رنج ارجح باید شمرد؟ من، حتی در لحظاتی که بر ناکامیم، بر ناامیدی و عذابم اشک میریزم، باز معتقدم که رنج کشیدن از نبودن بهتر است. و اگر این عقیده را در مورد زندگی، با دلایل محکم و روشن گسترش دهم به این نتیجه میرسم که بهدنیا آمدن از بهدنیا نیامدن بهتر است.
اما آیا واقعاً بهدنیاآمدنِ یک نوزاد بدونِ حضورِ پدر، ضرورت و مبارک است؟
کودک از زبانِ مادر از سختیها و رنجها میشنود و در آخر «نبودن» را انتخاب میکند. پیش از آنکه یک انسانِ کامل شکل گرفته باشد.
این تردید وجود دارد که چه زمانی میتوانیم بگوییم یک انسان شکل گرفته است؟
از زمانی که نطفه بسته میشود؟ از چهارماهگی؟ یا از زمانی که به دنیا میآید؟
مادری که خود دردکشیدۀ زنبودنِ خویش است، گاهی در دلش میگذرد ای کاش فرزندش یک مرد باشد تا مرارتهای کمتری را شاهد باشد. مردی که گویا همان «جنسِ قوی» است. “او که ابتدا وجود داشته و قدرت و برتریاش آنقدر دیرینه است که آن را نهایتی نیست”. و زن برای آرامشدادن به او خلق شده است. اما درنهایت میگوید:
“آنچه بیش از هر چیز برای من اهمیت دارد این است که تو یک انسان باشی. کلمۀ انسان کلمۀ شگفتآوری است زیرا مرد و زن را محدود نمیکند.“
از اوریانا فالاچی، کتابِ «جنسِ ضعیف» را نیز خواندهام. کتاب گزارشی است از وضعیت زنان در جهان که حاصل سفرها و مشاهدات فالاچی مخصوصاً در چند کشور آسیایی است. که بیشتر از محدودیتهایی که بر زنان تحمیل شده است، حکایت میکند.
در این دو کتاب ردپای ناخرسندی از مصائبِ «زنبودن» مشهود است.
زنی که از نگاه جامعه متهم است و عملِ او نکوهیده شمرده میشود، چرا که قصد دارد کودکی را بهتنهایی و بدون وجود سایۀ پدر بهدنیا بیاورد. این عدمپذیرش را میتوان از نگاههایِ متعجب، پرسشگر و حتی ملالتگرِ اطرافیان استنباط کرد.
زمانی که اطمینان یافته که دیگر فرزند او زاده نخواهد شد میگوید:
من با شور و شوق فراوان آرزو کرده بودم که دوباره حاکم بر سرنوشت خویش باشم و اکنون که هستم دیگر به آن علاقهای ندارم. و این واقعیت دیگری است که اگر بهدنیا آمده بودی با آن روبرو میشدی، آدم به امید دست یافتن به ثروت، به عشق، به آزادی خود را خسته و فرسوده میکند و برای بهدست آوردن یک حق خود را از پا درمیآورد، و وقتی که آن را بهدست آورد، از داشتنش لذت نمیبرد.
#من_و_کتاب