اولین بار دربارۀ کتاب رهش از زبان امیر تقوی متنی خواندم با عنوان «رهش، داستان تهران امروز و خودبس».
جذابیتِ عنوان کتاب چنان بود که هم در لیست کتابهایی که باید خریداری بشود، قرار گرفت و هم در خاطرم.
طرح پشت جلد:
طبق عادت ابتدا پشت جلد کتاب را برای بار دوم میخوانم. اولین دفعه در کتابفروشی و بههنگام خرید خوانده بودم.
خواندنِ پشت جلد که تمام شد کتاب را برمیگردانم و طرح روی جلد را نگاه میکنم. طرح روی جلد چند لحظهای مرا با خود همراه میکند. طرح روی جلد بستههای دستمالکاغذی قدونیمقدِ درکنارهم چیدهشده را به تصویر کشیده است.
به تصویر خیره میشوم. حتی اگر ندانی که قرار است داستان زندگی یک زوج معمار و مشکلات ناشی از ساختمانسازیهای شهری را بخوانی، باز هم بستههای دستمالکاغذی ساختمان و برجسازی را در ذهنت تداعی میکند.
شرحی پیش از شروع داستان:
خلاقیت در طراحی روی جلد را تحسین میکنم. در شناسنامۀ کتاب بهدنبال نامی از طراح جلد میگردم و به نام «مجید کاشانی» میرسم. سعی میکنم نامش را بهخاطر بسپارم.
نامی از ویراستار کتاب نیست. باز هم در دل میگویم “ویراستاران؛ این افراد گمنام“.
صفحهآرایی و نسخهپردازی کتاب را آتلیۀ نشر افق انجام داده است.
صفحۀ مقابلِ صفحۀ شناسنامه سفید است. تنها در انتهای صفحه نوشته شده است: «اشاره: رسمالخط این کتاب مطابق دیدگاه مؤلف است.»
کنجکاو میشوم و سریع برگ میزنم. اول نوع قلم و اندازۀ کلمات را نگاه میکنم و نفسی آسوده میکشم. این موضوع زمانی برایت مهم میشود که بیش از نیمی از روزت را با اعدادِ زنجیرواری سپری کنی که سهتا سهتا دست در دست هم از جلوی چشمانت رژه بروند. و سهم بیشتر توان چشمانت را برای خواندن اعداد صرف کرده باشی.
بدون هیچ مقدمه و پیشگفتاری صاف پریده است توی دلِ داستان.
میدانم قرار است داستانِ زندگیِ زوجِ معماری را بخوانم که عمر عاشقانههای زمان دانشجوییشان چندان دوامی نداشته است.
دربارۀ رسمالخط کتاب رهش:
شروع میکنم به خواندن. «اسبها از دو روز قبلش سم میکوبانند.»
در گوشهای درون داستان ایستادهام و دعوای این زوج را تماشا میکنم. یکییکی کلمات را پس میزنم و ادامه میدهم. در حین خواندن به واژۀ امروز میرسم. نوشته است «امروز». میگویم حتماً اشتباه چاپی پیش آمده است. هنوز این جمله در ذهنم تمام نشده است که در خط بعد “امروز” دیگری پدیدار میشود.
در واژهیاب ، معنای کلمۀ «رسمالخط» را چک میکنم. نوشته است: «طرز نوشتن کلمات، بهویژه از جهت پیوستهنویسی و جدانویسی حروف واژهها، آیین نگارش»
حالا تأکید ابتدایی دربارۀ رسمالخط کتاب را متوجه میشوم.
داستان گیرا و روانی دارد. مخاطب را با خود میکشاند. ادامه میدهم. یکی پس از دیگری کلماتِ شکستهشده ظاهر میشوند و توی ذوقم میزنند.
زندهگی، بهتر، دانشکده، تلهویزیون، خشمگین، دیشب، آشپزخانه، ساختمان، همراه، باغچه، دستمال، بدهکار و…
غریبی بعضی از کلمات تا آن اندازه است که برای خواندن آنها دچار مشکل میشوم. مکث کوتاهی میکنم تا کلمه را حدس بزنم و مفهوم را درک کنم.
به یاد متنی که پیشتر در ویراستاران در باب شقهکردن کلمات خوانده بودم میافتم. «گلدان لبپریدهٔ ناشر | نقدی بر مجموعهٔ «تجربههای کوتاه» نشر چشمه»
میبینید که هر اسم غیرسادهای (مرکب، مشتق، مشتقمرکب) چند شقّه شده و اجزایش بهشکلی که انگار ابداً یکدیگر را نمیشناسند یا با هم پدرکشتگی دیرینه دارند، معذّب و ناراضی، کنار هم ایستادهاند.
#من_و_کتاب