قرار نیست هر چیزی که در اختیار ماست، بیدرنگ و بیمعطلی استفاده شود. میتوانیم ادعا کنیم که ما مالک و صاحباختیار هستیم و “صلاح مملکت خویش خسروان دانند”. اما زندگیِ اجتماعی قوانین و چارچوبهای نامرئی و نانوشتهای برای افراد دستوپا کرده است. گاه پایبندی به این اصول به نفع و صلاحِ خودمان تمام میشود.
اختیارات ما میتواند نحوهی استفاده از فرصتهایی باشد که پیشِرویمان قرار میگیرد. ممکن است سوختکردنِ بیوقفه و مکرر فرصتها، اعتبار ما را دچار خدشه کند. یا موجب برچسبگذاریهای ناخوشایند شود. باید از فرصتها و موقعیتها بهینه استفاده کرد. با ذخیرهکردن فرصتها میتوانیم در زمانِ اضطرار از آنها بهعنوان برگِبرنده استفاده کنیم.
شاید این نوع تفکر ناشی از یک آیندهنگری باشد. آیندهنگری که باعث میشود قدری مصلحتاندیشی چاشنی کارمان شود.
***
مصداقهایی که در این رابطه به ذهن من رسیدهاند:
*بارها شنیدهایم که “آدمها مثل کتاب هستند تا تمام نشدهاند جذاب هستند. خودت را جلوی دیگران تندتند ورق نزن تا زود تمام نشوی. چون وقتی تمام شدی؛ به سراغ کتاب دیگری میروند.”
خودافشایی بیشاز اندازه در روزهای آغازینِ یک رابطه، میتواند به ضرر ما تمام شود. برای گفتگو پیرامون ابعادِ پنهانِ شخصیتی یا فاشکردن اسرار خود نیازمند گذرِ زمان هستیم.
*تاخیرکردن مداوم در قرارهای کاری و دوستانه، ما را موجودی بینظم و بیمسئولیت نشان میدهد. و به طرفِمقابل اینگونه القاء میکند که نسبت به این رابطه هیچگونه تعهدی نداریم.
باید تاخیرکردن یا مرخصیگرفتن را به زمانهای واقعا ضروری موکول کنیم.
*ایراد گرفتن و غر زدن -حتی به بهانهی نقدکردن- اگر جزئی از عادتِ رفتاری ما به حساب آیند، موجب بیاعتباری گفتههایمان میشوند. چرا که دیگران ما را با برچسبِ همیشهشاکی یا غرغرو میشناسند. و برای حرفهای ما پشیزی ارزش قائل نمیشوند.
* برای مهربانیکردن هم نباید عجله و زیادهروی کرد. من فکر میکنم مهربانی افراطی هم بهمرور به وظیفهی ما تبدیل میشود. یا اینکه مبالغه و افراط در استفاده از کلماتِ محبتآمیز بیشتر به نوازشِ پلاستیکی میماند، تا یک حرف اثرگذار و مانا.