پیشنوشت: دوستی تصویر زیر را برایم فرستاده است.
نمیدانم شاید این دوست از روی دلسوزی و به قصد نصیحتکردن و تلنگر زدن برای تغییری در رویهی زندگیام این پیام را فرستاده است. یا اینکه به نیت تمسخرِ رفتارهایی که از نگاه او و اکثریت جامعه غیرمتعارف است.
شاید اگر کسی بود که معنای رفتارهایم را درک میکرد، هرگز چنین سخنی بر زبان جاری نمیساخت.
من در پاسخ به او فقط به این جمله اکتفا کردم. “تو اینطور فکر کن.”
اما دوست دارم جواب کاملتری را که بعداً به ذهنم رسید و میدانم از حوصلهی شنیدن او به دور است، در اینجا بنویسم.
اصل سخن:
من ماندن در خانه را به مهمانیهای اتلافکنندهی وقت و ملون به تظاهر، تفاخر، چشموهمچشمی و گلهوشکایت ترجیح میدهم.
سکوت را از گفتوگو با آدمهای سطحینگری که هیچگونه سنخیتی با فکر، ذهن و دغدغههای من ندارند، برتر میدانم.
پیادهروی تنهایی و گمشدن در میانهی نجواهای کتابهای یک کتابفروشی را از همهمههای پوچ و سرسامآور دوستتر میدارم.
به یقین کسی نمیداند که اتاقم برای من در حکم یک ماشینِزمان است. کسی نمیداند که من -با بالهای فکر و جانم- در عرض چند لحظه بهوسیلهی لپتاپ یا کتابهایم در طول زمان و عرض مکان سفر میکنم.
آری کسی نمیداند که من با کتابهایم سفری بیحدومرز را سپری میکنم. با نویسندگان ورای زمان و مکان ملاقات میکنم. با نیچهی آلمانی، اگزوپری فرانسوی، ویلیامگلاسر آمریکایی. ژوزهساراماگو پرتغالی، نیکوسکازانتازاکیس یونانی و عدهی بسیاری دیگر.
چرا راه دور میروم. من در جایجای ایران دوستانِ همدل و همفکری یافتهام که ترجیح میدهم اغلب وقتم را با آنها بگذرانم، و از آنها بیاموزم.
چند تن از دوستان من که اکنون در خاطرم هستند:
من با محمدرضاشعبانعلی رشد میکنم. از یاورمشیرفر میآموزم. با شهرزاد زیباییهای اطراف را دقیقتر و باجزئیات متوجه میشوم. نگاه سرشار از سرزندگی رحیمهسودمند سرمستم میکند. با شاهینکلانتری مشقِ نوشتن میکنم. از حمیدطهاسبی و علیکریمی برپایی این خانه را آموختم. از طاهرهخباری کتابهای مطالعهشدهاش را میشنوم. با معصومهخزاعی بر روی انتخابِ واژگانم حساستر میشوم. با معصومهشیخمرادی شاعرانهتر میشوم. از شهرزادپاکگوهر ایدههای تازه میشنوم. با سامانعزیزی در کلمات زندگی میکنم. با پوریاصفرپور به طبیعت سفر میکنم. دنیا را از دریچهی نگاهِ زیبای پریساحسینی به نظاره مینشینم. از ناهید عبدی یاد میگیرم. غرقِ احساساتِ مادرانهی نجمهعزیزی میشوم.
در کتاب سکوت، نوشتهی سوزانکین آمده است که:
مرتبط کردن مردم با یکدیگر برای اینکه دنیای بهتری داشته باشیم، در هر زمانی عمیقترین و باارزشترین ارزش معنوی است که میتوانید داشته باشید.
بیشک کسی نمیداند که اگر من روزم را با خواندن حتی یک جملهی تاثیرگذار، قابلتامل و زیبا از این دوستان سپری کنم، برایم کافیست. و بعد از خواندن و فهمیدن آن غرق در لذت و شادی میشوم. غرقِ ذوق و سرزندگی. سرشار از انگیزه و حرکت برای روزهای پیشِ رو.
اصلا چه باکم اگر چشمهایم از فرط خواندن و خیرهشدن به صفحهی لپتاپ و جستوجو در لابهلای صفحات کتابهایم کمسوتر شود. یا یک تارِ موی سپید لابهلای موهایم -از حدت یک سخن بکر و تازه – بیشتر شود. یا خوابِ کمتر، برای عقب نماندن از خودم، یک چین به خطوطِ درهمرفتهی پیشانیام بیفزاید.
به هر حال من خرسندم از این عزلتگزینی و گوشهنشینی.