به خودم آمدم و متوجه شدم که اکثر ساعات شبانهروزم را یا پشت میزِکارم میگذرانم یا مقابلِ لپتاپِ شخصیام. و در دو حالت بهصورت نشسته و با حداقلِ حرکت.
تصمیم گرفتم برای این عدمِ تحرک چارهای بجویم که ناگهان یادم افتاد به طنابِ مخصوص درازنشستی که پارسال خریده بودم و متاسفانه بعد از فروکشکردن ذوقوشوقِ اولیه، در جعبهاش غبارِ فراموشی گرفته بود.
دستی به سر و روی جعبه کشیدم. تصمیم گرفتم ورزشکردن را به فردا یا همان شنبهی معروف موکول نکنم. و از همان شب، 200 مرتبه درازنشست زدم.
200مرتبه درازنشست، اگرچه با افزایش ضربانِقلب و نفسنفسزدنِ غیرنرمال توام بود؛ اما به مدد همان طنابِ تسهیلگر، با موفقیت انجام شد.
باوجود اندکدردی در ناحیهی شکم، خرسند از اینکه -بعله- ما هم به جرگهی ورزشکاران پیوستهایم، شبِ دوم هم به همان منوال قبل -با 200مرتبه- سپری شد.
صبح که بیدار شدم دردِ عجیب و شدیدی در ماهیچههای شکمی احساس میکردم. شدت ناراحتی بهحدی رسیده بود که حتی عملِ خندیدن یا عطسهکردن با مشقت همراه شد.
من به یکباره و بدون مقدمه تصمیم گرفته بودم ورزشکردن را در برنامهی روزانهام بگنجانم. غافل از اینکه میبایست ابتدا از تعداد دفعات کمتر شروع میکردم. و به مرور تعداد آن را افزایش میدادم.
شبِ سوم با تمام سختی و ناراحتی که در حینِ فعالیتِبدنی احساس میکردم، آن را ترک نکردم. اما تعداد آن را به 50 شماره رساندم. که هم زنجیره را نگسسته باشم و هم درد و عذابِ کمتری را متحمل شده باشم. و از آن به بعد، در هر شب فقط به اندازه 10 شماره به آن افزودم.
***
در خاطرات نسیم طالب هم که در متمم عنوان شده؛ به همین موضوع پرداخته است که زمانی که تصمیم میگیرد بادیگارد خود شود، به پیشنهادِ مربیاش عمل میکند که:
به جای اینکه هر روز تمرینهای بدنسازی زیاد انجام بدهیم و یا یک وزن ثابت را بارها و بارها بلند کنیم، باید مدت نسبتاً کوتاهی در سالن بدنسازی تمرین میکردیم و نهایتاً از ما خواسته میشد یک یا دو بار، وزنهای بیشتر از رکورد قبلی خود را بلند کنیم.
در جایی -که الان گوینده و آدرسش در خاطرم نیست- مطلبی خوانده بودم با این مضمون که “زمانی که قصد میکنید عملی را به صورت عادت درآورید، از سادهترین سطحِ ممکن آغاز کنید. چرا که برنامهریزیهای آرمانی و طاقتفرسا، ما را نسبت به انجامِ آن دلسرد و دلزده میکند. و احتمال اینکه بعد از مدتزمانِ اندکی آن فعالیت را رها کنیم زیاد است.”
چون انجام یک فعالیتِ بیشتر از توانمان، در همان روزهای نخست، موجب خستگی و رنجش ما میشود. و این احساس را القاء میکند که ما برای انجام این عمل ساخته نشدهایم. و به همان راحتی که آغاز کردیم، به همان آسانی نیز آن را رها میکنیم.